کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَبَسَّمَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تَبَسَّمَ
فرهنگ واژگان قرآن
لبخند زد
-
واژههای مشابه
-
تبسم
فرهنگ نامها
(تلفظ: tabassom) (عربی) لبخند ، خندهی بدون صدا ؛ (در قدیم) (به مجاز) درخشیدن .
-
تبسم
واژگان مترادف و متضاد
۱. شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیمخند ۲. لبخند زدن
-
تبسم
فرهنگ واژههای سره
لبخند
-
تبسم
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) لبخند زدن .
-
تبسم
لغتنامه دهخدا
تبسم . [ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) ابتسام . دندان سپید کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بَسم گماریدن ؛ یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (مجمل اللغه ). دندان برهنه کردن وقت خندید...
-
تبسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tabassom ۱. لبخند زدن؛ آهسته خندیدن.۲. (اسم) لبخند.
-
تبسم
دیکشنری فارسی به عربی
ابتسامة
-
تبسم کردن
واژگان مترادف و متضاد
زیر لبخندیدن، شکرخند زدن، لبخند زدن
-
نیمه تبسم
لغتنامه دهخدا
نیمه تبسم . [ م َ / م ِ ت َ ب َس ْ س ُ ] (اِمرکب ) تبسم و لبخندی به غایت ظریف ، بی آنکه لبها از هم گشوده شود و بانگی برآید : من او را با خنده ای فراخ ندیدم الا نیمه تبسم . (تاریخ بیهقی ص 51).
-
تبسم آمدن
لغتنامه دهخدا
تبسم آمدن . [ ت َ ب َس ْ س ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) لبخند عارض شدن . به حالت لبخند درافتادن : ملک را از این سخن تبسم آمده . (گلستان ).
-
تبسم تراویدن
لغتنامه دهخدا
تبسم تراویدن . [ ت َ ب َس ْ س ُت َ دَ ] (مص مرکب ) خنده سرزدن . خندیدن : تبسم میتراود از لب امید پنداری بشامستان بختم خنده ریز صبحگاهی شد. طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و ترکیبات آن شود.
-
تبسم رنگین
لغتنامه دهخدا
تبسم رنگین . [ ت َ ب َس ْ س ُ م ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبسم نمکین . تبسم شیرین : مکن تبسم رنگین بسوی من هر دم که هست خانه ٔبلبل خراب خنده ٔ گل . محمدقلی سلیم (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تبسم زدن
لغتنامه دهخدا
تبسم زدن . [ ت َ ب َس ْ س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) تبسم کردن ، لبخند زدن : عشق چون مهر تبسم زندم بر لب زخم غمزه انگشتر الماس نگین افشاند. طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود.