کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَارَةً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تَارَةً
فرهنگ واژگان قرآن
مرتبه - بار
-
واژههای مشابه
-
whisker
تاره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تاری تکبلور از جنس فلز یا نافلز که استحکام فوقالعاده زیاد و پهنای حدود یک میکرومتر دارد
-
تاره
فرهنگ فارسی معین
(رِ یا رَ) (اِ.) نک تارم .
-
تاره
فرهنگ فارسی معین
(رِ یا رَ) (ص .) تار، تاریک ، تاری .
-
تاره
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . تارة ] (اِ.) دفعه ، مرتبه ، مره . ج . تارات .
-
تاره
لغتنامه دهخدا
تاره . [ ] (اِخ ) بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 157) آرد: اما «ژمکوت » در موضعی است که یعقوب و فزاری یاد کرده اند وگفته اند که در دریای آن (حوالی ) شهری است مسمی به «تاره »، و من اثری از این اسم در کتب هند نیافته ام .
-
تاره
لغتنامه دهخدا
تاره . [ رَ ] (اِخ ) نهری است در قره طاغ و هرسک که از قسمت جنوب شرقی جبال قره طاغ سرچشمه گرفته ، بسوی شمال غربی و بعداً بطرف شمال روان میشود و پس از رسیدن به قصبه ٔ «وفوجه » بسمت شمال شرقی برگشته در مقدار قلیلی از مسافت ، حدود بوسنه را مفروز سازد، و ...
-
تاره
لغتنامه دهخدا
تاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کردم گه و بیگه نظاره ندیدم کار دنیا راکناره ...مگر کایشان همی بیرون کشندم از این هموار و بیدر سبز تاره .ناصرخسرو...
-
تارة
لغتنامه دهخدا
تارة. [ رَ ] (ع اِ) یک بار و یک مرتبه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). هنگام . یک بار. اصل آن تأرة و همزه ٔ آن برای کثرت استعمال متروک شده . تارت . ج ،تئر، تارات . (از منتهی الارب ). رجوع به تارات شود.
-
تأرة
لغتنامه دهخدا
تأرة. [ ت َءْ رَ ] (ع اِ) تارَة. یک بار. (منتهی الارب ). همزه ٔ آن برای کثرت استعمال متروک شد. (منتهی الارب ). ج ، تِئَر. (منتهی الارب ). رجوع به تارة شود.
-
تاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāre = تارم
-
تاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāre = تار۱
-
تاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāre = تارَک
-
تاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tāre = تاریک