کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تو کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تو کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
استنشق
-
واژههای مشابه
-
تُوْ
لهجه و گویش گنابادی
touw در گویش گنابادی به معنای تب و سردرد و گرمای بدن است.
-
تَوَ
لهجه و گویش گنابادی
tawa در گویش گنابادی یعنی ظرف سرخ کن ، ماهی تابه ، ظرف مسی که برای تف دادن غذا یا پختن غذا با روغن استفاده میشود.
-
تُو
لهجه و گویش بختیاری
tu لایه نازکى که روى شیر و ماست و امثال آنها تشکیل مىشود. tu-šir>:سرشیر>.
-
تو در تو
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ق مر.) 1 - لا به لا، داخل هم . 2 - پی در پی ، دنبال یکدیگر .
-
گاوآهن تو
لغتنامه دهخدا
گاوآهن تو. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 32000گزی جنوب باختری دیواندره و 12000گزی جنوب نعل شکن . کوهستانی ، سردسیر، دارای 350 تن سکنه . زبان کردی .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات ، لبنی...
-
کانالت تو
لغتنامه دهخدا
کانالت تو. [ ل ِت ْ ت ُ ] (اِخ ) نقاش ایتالیایی که در ونیز بدنیا آمد. وی مؤلف کتاب مناط ونیز است (1768-1697).
-
تاماری تو
لغتنامه دهخدا
تاماری تو. (اِخ ) برادر «خوم بان ایگاش » پادشاه عیلام بود و بر اثراغتشاش های داخلی عیلام که آسوریها آن را دامن میزدندتاماری تو برادر خود را کشته خود پادشاه شد ولی پس از چندی او نیز گرفتار سرکشی های داخلی گشت و پس از شکست بطرف خلیج فارس متواری و بالاخ...
-
تله تو
لغتنامه دهخدا
تله تو. [ ت َل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع و 100 تن سکنه دارد و محصول آنجا کتیراست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دره تو
لغتنامه دهخدا
دره تو. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 30هزارگزی جنوب باختری صیدان مرکز دهستان ، با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است ساکنین آن از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6...
-
ده تو
لغتنامه دهخدا
ده تو. [ دَه ْ ] (ص مرکب ) ده لا. ده تا. دارای ده تو. ده لایه : بر من که دلم چو شمع یکتاست پیراهن غم چو شمع ده توست .سعدی .
-
شاه تو
لغتنامه دهخدا
شاه تو. (اِخ ) بنابروایت حافظ ابرو مؤلف ذیل جامع التواریخ در سال 706 هَ . ق . که الجایتو بطرف گیلان و لاهیجان رهسپار گردید این شخص ظاهراً حاکم لاهیجان بود و در برابر الجایتو سر اطاعت فرود آورد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ أبرو ص 15).
-
شیوه تو
لغتنامه دهخدا
شیوه تو. [ شی وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
سه تو
لغتنامه دهخدا
سه تو. [ س ِ ] (ص مرکب ) سه طبقه ، در جامه و کاغذ و امثال آن . (یادداشت بخط مؤلف ). || قسمی درهم نبهره و معرب آن ستوق است . (یادداشت بخط مؤلف ).