کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تو پاچه رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قوره تو
لغتنامه دهخدا
قوره تو. [ رَ ت ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی قصرشیرین . محصول آن غلات ، دیم و صیفی کاری . شغل سکنه ٔ آن زراعت و گله داری است . این دهستان از 8 آبادی کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 950 تن و قرای مهم آن هدایت ، شهسواری و برارعزیز است . ...
-
میان تو
لغتنامه دهخدا
میان تو. (اِخ ) دهی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 30هزارگزی شمال فدیشه با 103 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
اسبل تو
لغتنامه دهخدا
اسبل تو. [ اُ ب ُ ت َ / تُو ] (اِ مرکب ) (از: اسبل ، مصحف سپرز + تو، صورتی از تب ) خون میز سپرزی . زهره تو. بیماری اسب و گوسفند و بز و شتر.
-
اوکک تو
لغتنامه دهخدا
اوکک تو. [ ] (اِخ ) یازدهمین از خانان مغولستان از نسل چنگیز (از 857 تا 868 هَ . ق .) رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول شود.
-
بیلیک تو
لغتنامه دهخدا
بیلیک تو. (اِخ ) اولین خان از خانان مغولستان از نسل چنگیز (771 - 780 هَ . ق .). رجوع به طبقات سلاطین لین پول ترجمه ٔ اقبال شود.
-
چپ تو
لغتنامه دهخدا
چپ تو. [ چ َ ] (اِ مرکب ) باصطلاح کشتی بانان خلیج ، تخته ای که روی تختهای اساس کشتی کوبند. (فرهنگ نظام ).
-
چنگ تو
لغتنامه دهخدا
چنگ تو. [ چ ِ ] (اِخ ) شهری از چین ، پایتخت سوچوان . 800000 تن سکنه دارد و مرکز بزرگ صنعتی است .
-
خامه تو
لغتنامه دهخدا
خامه تو. [ م َ / م ِ ] (اِ) خامه ای که بروی شیر خام بندد. خامه ٔ شیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سه تو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سهتوی› [قدیمی] setu ۱. (موسیقی) = سهتار۲. (صفت) ‹ستو› مسکوک مسی که روی آن آبطلا یا نقره داده باشند؛ پول قلب.
-
سربه تو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] sarbetu ۱. کسی که در فکر فرورفته.۲. مکار؛ حیلهگر.
-
کِلِّ تُوْ
لهجه و گویش گنابادی
kelletouw در گویش گنابادی یعنی سرگیجه ، سر درد
-
تو کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
استنشق
-
تو رفتگی
دیکشنری فارسی به عربی
طعجة , طلب رسمي , کآبة
-
تو ماس
لهجه و گویش بختیاری
tu-mâs چربى روى ماست.
-
میان تو
لهجه و گویش تهرانی
کبوتری که در ارتفاع متوسط پرواز می کند