کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توپ،توپه! پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
field gun
توپ صحرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نوعی توپ که قادر است در هر زمین صعبالعبوری بهآسانی حرکت کند
-
ball handler
توپگردان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال: 1. بازیکنی که توپ در مالکیت اوست 2. بازیکنی که توپکاری (manipulation) و توپبَری میکند 3. بازیکن بازیساز (playmaker)
-
ball handling
توپگردانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال: 1. توانایی حفظ مالکیت توپ و توپکاری (manipulation) 2. توانایی پاسکاری و توپگیری و توپبَری و نوگیری
-
loose ball, free ball
توپ لورفته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، توپی که در مالکیت هیچیک از دو تیم نباشد
-
Howitzer
توپوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] توپی که طول لولۀ آن متوسط و بین 20 تا 30 برابر قطر لولهاش است و خصوصیات توپ و خمپارهانداز را یکجا دارد
-
casemate
سنگر توپ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] موضع یا سنگر بسته و سقفدار توپخانه
-
توپ زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) در بازی قمار، روی دست حریف رفتن بدون این که دست شخص بهتر از دست حریف باشد، بلوف .
-
تاپ توپ
لغتنامه دهخدا
تاپ توپ . (اِ مرکب ، از اتباع ). غوغا. داد و فریاد.
-
توپ الکتریکی
لغتنامه دهخدا
توپ الکتریکی . [ پ ِ اِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) رجوع به تله ویزیون و علم و زندگی ص 295 شود.
-
توپ انداختن
لغتنامه دهخدا
توپ انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گشاد دادن توپ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شلیک کردن توپ . (فرهنگ فارسی معین ). پرتاب کردن گلوله از توپ . آتش کردن توپ . انداختن گلوله را در جنگ یا برآوردن صدای مهیب ،اِخبار یا ارعاب مردم را. || پرتاب کردن گوی در ب...
-
توپ بستن
لغتنامه دهخدا
توپ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان . رجوع به توپ بندی شود.
-
توپ درکردن
لغتنامه دهخدا
توپ درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، تیراندازی با توپ . توپ زدن . توپ انداختن . به صدا درآوردن توپ اطلاع مردم را، چنانکه پیش از این درهنگام افطار و سحر ماه رمضان این کار متداول بود.
-
توپ زدن
لغتنامه دهخدا
توپ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) توپ انداختن . (ناظم الاطباء). آتش کردن توپ . تیر انداختن با توپ . توپ درکردن . || به اصطلاح قماربازی ، بر روی دست حریف برخاستن در صورتی که دست خودش پست تر از دست حریف باشد. (ناظم الاطباء). در اصطلاح قمار، بالا بردن مبلغ...
-
توپ گرفتن
لغتنامه دهخدا
توپ گرفتن .[ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در اصطلاح قمار، ایستادگی و حمله ٔ متقابل کردن در برابر کسی که توپ می زند. از جای نشدن تا دست توپ زن را باز کند. نهراسیدن از افزایش مبلغ قمار که توپ زن برای ارعاب او پیشنهاد می کند. مقابل توپ خوردن . رجوع به توپ زد...
-
توپ مروارید
لغتنامه دهخدا
توپ مروارید. [ پ ِ م ُرْ ] (اِخ ) توپ بزرگ در ارگ طهران که سابقاً زنان به شب چهارشنبه سوری برای بخت گشائی از زیر آن می گذشتند. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا).