کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تولک کرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تولک کرده
لغتنامه دهخدا
تولک کرده . [ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کریزکرده . کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.
-
واژههای مشابه
-
تولک، تولک رفتن
لهجه و گویش تهرانی
پرریختن پرنده
-
تولک کردن
لغتنامه دهخدا
تولک کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کریز کردن و پرریختن پرندگان مانند چرغ و شاهین و جز آن . (ناظم الاطباء). ریختن بعض حیوان پر یا موی را در موسمی معلوم از سال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
-
تولک آب
لغتنامه دهخدا
تولک آب . [ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
تولک خانه
لغتنامه دهخدا
تولک خانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کریزگاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
-
جستوجو در متن
-
کریزی
لغتنامه دهخدا
کریزی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) مردم پیر منحنی را گویند که در قوای او هم قصوری بهم رسیده و خرف شده باشد. || شاهین و بازی را نیز گویند که در صحرا بسر خود تولک کرده باشد، یعنی پرریخته باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کریزکرده . تولک کرده . پرریخته ....
-
موی ریخته
لغتنامه دهخدا
موی ریخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کچل و کل . موی رفته . || مرغ کریزکرده و تولک کرده . (ناظم الاطباء).
-
کریز
لغتنامه دهخدا
کریز. [ ک ُ ] (اِ) کریج . کریچ . کریغ. (فرهنگ فارسی معین ). پر ریختن پرندگان . (برهان ). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ . (ناظم الاطباء). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال . تولک کردن . (یادداشت مؤلف ). کریزه . کریج :...
-
زمنج
لغتنامه دهخدا
زمنج . [ زِ م ُ ] (اِ) مرغی باشد از جنس عقاب و رنگش بسرخی مایل بود و بعضی گویند مرغی است سیاه و از غلیواج بزرگتر و آن را دوبرادران خوانند. و بعضی گویند جانوریست شکاری بغایت پاکیزه منظر از جنس چرغ و آنچه رنگش به سرخی زندبهتر است و آنچه در صحرا تولک و ...
-
دست نشان
لغتنامه دهخدا
دست نشان . [ دَ ن ِ ] (ن مف مرکب ) دست نشانده . نشانده ٔ کس . منصوب . گمارده . مأمور. کسی که او را به کاری نصب کرده باشند. (برهان ). گماشته که شخص از جانب خود بجائی نشاند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) : دست نشان هست ترا چند کس دست نشین تو فرشته است...
-
یاسا
لغتنامه دهخدا
یاسا. (مغولی ، اِ) رسم و قاعده و قانون . (برهان قاطع) (آنندراج ). طرز و طور و قوانین و حکم و قرار داد چنگیزخان مغول بوده است . یاسه . یاسون . (انجمن آرا) (آنندراج ). یاساق . یساق . (فرهنگ وصاف ) نظام . نسق . امر. حکم . فرمان . قانون اساسی . قوانین اس...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ َ/ پ ِرر ] (اِ) قصبه و انبوبه و نای گونه ای شاخی ، که بر آن چیزهای خرد چون مو رسته و تن و بال پرندگان بدان پوشیده است . ریش . || بال و پر. (برهان ). جناح . تیریز. دست باشد از کتف تا سر انگشتان و آنرا بال خوانند. (جهانگیری ). از سر کتف تا سر ا...