کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توله
/tavalloh/
معنی
۱. حیران شدن.
۲. سرگشته و بیخود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. نوزاد سگ، بچه سگ
۲. نوزاد جانور
دیکشنری
baby, cub, get, offspring, spawn, youngling
-
جستوجوی دقیق
-
توله
واژگان مترادف و متضاد
۱. نوزاد سگ، بچه سگ ۲. نوزاد جانور
-
توله
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) نوزاد سگ .
-
توله
لغتنامه دهخدا
توله . [ ت َ وَل ْ ل ُه ْ ] (ع مص ) (از: ول ه ) اندوهگین شدن و سرگشته و بی خود گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
توله
لغتنامه دهخدا
توله . [ ت ُ وُل ْل ِ ] (ع اِ) تباهی و هلاکت . (ناظم الاطباء): وقع فی وادی توله . بضمتین و کسراللام ؛ یعنی در وادی هلاکت افتاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
توله
لغتنامه دهخدا
توله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) عملی که برای سفید کردن کرباس کنند. (فرهنگ لغات دیوان البسه ). کرباس را در آب آهک نهند و چند ساعت بگذارند رنگ آن سفید گردد و رخنه های آن پر شود و در دیده ٔ خریدار مرغوب تر نماید : جامه چون در توله است از قنطره در کدینه گشت پا...
-
توله
لغتنامه دهخدا
توله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ)گلی باشد که آن را نان کلاغ و خبازی گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گل خبازی و نان کلاغ . (ناظم الاطباء). پنیرک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نان کلاغ . خبازی . (فرهنگ فارسی معین ). || بچه ٔ سگ را نیز گفته اند. (برهان )...
-
توله
لغتنامه دهخدا
توله . [ ل ِ ] (اِخ ) نامی است که رومی ها به جزیره ای در شمال اروپا، احتمالاً به یکی از جزایر شتلند اطلاق می کردند و آن را انتهای شمالی دنیا می دانستند. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تولس و تولیه شود.
-
توله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavalloh ۱. حیران شدن.۲. سرگشته و بیخود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد.
-
توله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tule ۱. بچۀ برخی پستانداران گوشتخوار: تولهسگ، تولهشیر.۲. [مجاز] سگ کوچک.۳. [عامیانه، مجاز] بچۀ انسان.
-
توله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tule = پنیرک
-
توله
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: tüla طاری: tüla طامه ای: tula طرقی: tüla کشه ای: tula نطنزی: tula
-
توله
لهجه و گویش تهرانی
بچه سگ، گرگ، روباه، مار
-
توله
واژهنامه آزاد
گیاهی است خودرو که در فصل زمستان پس از باران می روید. دارای برگهای پهنی است و مردم با توجه به خاصیتهای درمانی آن که می گویند برای دستگاه تنفسی ، ریه ها و معده خوب است آن را با چاقو چیده و سپس خرد کرده و می جوشانند تا پخته شود. مصرف آن با دو سبزی محلی...
-
واژههای مشابه
-
تولة
لغتنامه دهخدا
تولة. [ ت ِ وَ ل َ / ت ُ وَ ل َ ] (ع اِ) جادوئی و تعویذ و فسون دوستی و مهره ٔ فسون دوستی و مهره ٔ فسون که زنان شوهر را بدان شیفته ٔ خود گردانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). مانند تعویذی که زنان سازند تا شویشان ایشان را دوست دارند...