کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طوق
لغتنامه دهخدا
طوق . [ طَ ] (اِخ ) ابن المغلس . سردار علی بن الحسین بن قریش ، عامل کرمان بعهد یعقوب بن لیث صفار.چون یعقوب از بم بکرمان شد عامل کرمان این مرد را بحرب یعقوب فرستاد، چون لشکر برابر گشت حربی صعب کردند، ازهر طوق را اندر میان معرکه بکمند بگرفت و اسیر کرد ...
-
طوق
لغتنامه دهخدا
طوق . [ طَ ] (اِخ )پدر مالک . دعبل در حق مالک بن طوق گوید : الناس کلهم یسعی لحاجته مابین ذی فرح منهم و مهموم ومالک ظل ّ مشغولاً بنسبته یرُم ّ منها خراباً غیر مرموم یبنی بیوتاًخراباً لا انیس بهامابین طوق الی عمروبن کلثوم . (از عیون الاخبار ج 2 ص 197)....
-
طوق
لغتنامه دهخدا
طوق . [ طَ ] (ع اِ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب ). هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. (منتخب اللغات ). || گردن بند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). هرچه در گردن افکنند. (مهذب الاسماء). زیوری که گرد گردن برآرند. حلقه ٔ زر و غیره که بدان گ...
-
توغ
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) 1 - پرچم . 2 - عَلَم بزرگی که بر سر آن پنجه است و در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند.
-
طوق
فرهنگ فارسی معین
(طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گردن بند 2 - هر آن چه که گرداگرد چیزی را فرا گیرد. 3 - خطی بر گرد گردن پرندگان مانند کبوتر و قُمری . ؛~ لعنت به گردن کسی انداختن او را گرفتار زحمت و ناراحتی طولانی کردن .
-
توغ
لغتنامه دهخدا
توغ . (اِ) جنسی است از هیزم سخت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229). هیزم تاغ را گویند و آتش آن بسیار ماند. (برهان ) (آنندراج ). همان درخت تاغ و تاخ . (فرهنگ رشیدی ). هیزمی است که آتش آن دیر بماند و آن را تاغ و تاخ نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری ). هیزم کوهی ...
-
توغ
لغتنامه دهخدا
توغ . (ترکی ، اِ) به معنی علم و نشان . (غیاث اللغات ). توق . چیزی است از عالم عَلَم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن بر دو گونه است ، یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او که قطاسی چند برافزایند و دوم هم از آن عالم ، لیکن درازتر و در علمها ای...
-
توغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹توق› [قدیمی] tuq ۱. علم؛ پرچم؛ رایت؛ علامت.۲. علم بزرگی که در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت میدهند و بر سر آن شکل پنجه است و دو طرف پنجه را با پرهای بزرگ و شالهای ترمه زینت میدهند.
-
توغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاغ، تاخ› (زیستشناسی) tuq, to[w]q = تاخ: ◻︎ گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۴).
-
طوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] to[w]q ۱. گردنبند.۲. چیزی که گرداگرد چیزی را میگیرد. ٣. نخطی حلقهمانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات.
-
طُوْق
لهجه و گویش گنابادی
touwgh در گویش گنابادی یعنی قلاده ، زنجیر ، گردنبند ، آویز
-
تَوَق
لهجه و گویش بختیاری
tavaq 1. طبق؛ 2. ورق کاغذ خطدار بزرگ.
-
طوغ
واژهنامه آزاد
علم . نشان قدرت . بزرگی
-
طوق
واژهنامه آزاد
قلاده ، زنجیر ، گردنبند ، آویز
-
جستوجو در متن
-
توغ
واژگان مترادف و متضاد
توق، درفش، رایت، علم