کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توف
/tuf/
معنی
۱. فریادوغوغا.
۲. سروصدا.
۳. غلغله و ازدحام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
غلغله، غوغا، فریاد
دیکشنری
hubbub, swarm
-
جستوجوی دقیق
-
توف
واژگان مترادف و متضاد
غلغله، غوغا، فریاد
-
توف
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) سر و صدا، غلغله .
-
توف
لغتنامه دهخدا
توف . (اِ صوت ) صدای کوه را گویند و شور و غوغا و غلغله را نیز گفته اند که در کثرت مردم وجانوران درافتد و در این معنی به جای حرف اول «نون » هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). فریاد و صدا و غوغا و جنبش وانقلاب و برهم خوردگی و ت...
-
توف
لغتنامه دهخدا
توف . [ ت َ ] (ع مص ) رفتن بصر کسی . (منتهی الارب ): تاف بصره توفاً؛رفت بینایی او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
توف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نوف، نوفه› [قدیمی] tuf ۱. فریادوغوغا.۲. سروصدا.۳. غلغله و ازدحام.
-
واژههای مشابه
-
تُوف
لهجه و گویش بختیاری
tuf کشکِ تر.
-
storm tide 2
توفکِشَند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← آبکوهۀ توفان
-
storm loss
توفماند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← آبماند
-
net storm rain
توفباران خالص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← فزونآب
-
storm tide 1
بلندای توفکِشَند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بلندای آبکوهۀ توفان نسبت به تراز پیشبینیشدۀ نجومی دریا
-
واژههای همآوا
-
طوف
لغتنامه دهخدا
طوف . (ع اِ) اخذه بطوف رقبته وبطاف رَقبته ، و قد مر فی الصاد فی لغة الصوف . (منتهی الارب ). || زن گنده ٔ پیر. (اوبهی ). زنی را گویند که بغایت پیر و کهنه شده باشد. (آنندراج ).
-
طوف
لغتنامه دهخدا
طوف . [ طَ ] (ع اِ) شناخ و آن مشکهای دم کرده با هم بسته مانند سطح ساخته که به وی از آن گذرند و اسباب خود را برند. (منتهی الارب ). مشکی چند که باد در آن دمند و با یکدیگر استوار ببندند چنانکه بصورت سطح هموار شود و برآن سوار شوند و از آب بگذرند. (منتخب ...
-
طوف
لغتنامه دهخدا
طوف . [ طَ ] (ع مص ) طواف . طوفان .تطواف . (منتهی الارب ). مطاف . تجلس . گشت . شوط. دور گردیدن . گرد گردیدن . گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد ورآمدن . (زوزنی ). گرداگرد چیزی گردیدن . مطلق سیر و گشت . (غیاث ) (آنندراج ). گرد و پیرامون کعبه گشتن . (منت...