کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توشی
/tuši/
معنی
نوعی ضیافت که در آن هرکس هر طعامی دارد بیاورد و با هم بخورند؛ نوعی ضیافت که هر کسی سهم خود را بدهد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
توشی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد.
-
توشی
لغتنامه دهخدا
توشی . (اِ) توژی باشد که ضیافت کردن اطفال است یکدیگر را و آن را در خراسان دانگانه می گویند و در مازندران پلاپچکاک نامند. (برهان ) (از آنندراج ). توژی . دانگانه . (ناظم الاطباء). در تهران و مشهد و بروجرد دنگی گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
توشی
لغتنامه دهخدا
توشی . (اِخ ) جوجی یا چوچی ، نام پسر بزرگ چنگیز است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاریخ جهانگشا و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 143 و تاریخ گزیده چ برون ص 573 و 575 شود.
-
توشی
لغتنامه دهخدا
توشی . [ ت َ وَش ْ شی ] (ع مص ) نمایان شدن سپیدی موی به رنگ نگار: توشی فیه الشیب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
توشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توژی› [قدیمی] tuši نوعی ضیافت که در آن هرکس هر طعامی دارد بیاورد و با هم بخورند؛ نوعی ضیافت که هر کسی سهم خود را بدهد.
-
واژههای مشابه
-
خات توشی لم
لغتنامه دهخدا
خات توشی لم . [ ل ِ ] (اِخ ) پادشاه هیت ها که بارامزس (رامسس ) دوم فرعون مصرعهدی بسته و نسخه ای از این عهدنامه در مصر به خط مصری قدیم یافته شده است . (از ایران باستان ج 1 ص 51).
-
جستوجو در متن
-
توژی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tuži = توشی
-
دشت قفچاق
لغتنامه دهخدا
دشت قفچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) دشت قبچاق : و به استحضار پسر بزرگتر توشی ایلچی فرستاد تا او نیز از دشت قفچاق روان شود. (جهانگشای جوینی ). و لشکر توشی در دشت قفچاق و آن حدود بودند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به دشت قبچاق و قبچاق شود.
-
توژی
لغتنامه دهخدا
توژی . (اِ) مهمانی کودکان ،مر همدیگر را به اینکه جمعی از کودکان فراهم آمده وهر یک چیزی آماده کرده طعام پزند و یکدیگر را مهمانی کنند. (ناظم الاطباء). توشی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
متوشی
لغتنامه دهخدا
متوشی . [ م ُ ت َ وَش ْ شی ] (ع ص ) نمایان شده در شخص موی دورنگ از پیری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشی شود.
-
برکای خان
لغتنامه دهخدا
برکای خان . [ ](اِخ ) ابن توشی خان بن چنگیزخان . یکی از فرمانروایان مغول . رجوع به تاریخ گزیده ص 576 و 580 و 581 شود.
-
برکجار
لغتنامه دهخدا
برکجار. [ ] (اِخ ) ابن توشی بن چنگیزخان مغول . یکی از حکام مغول . رجوع به تاریخ جهانگشای چ اروپا ج 1 ص 144، 205، 222 شود.
-
شیبقان
لغتنامه دهخدا
شیبقان . [ ش َ ب َ ] (اِخ ) (شیبان ) ابن توشی بن چنگیزخان ، جد ملوک شیبانیه ٔ ماوراءالنهر. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1). رجوع به شیبان بن جوجی و شیبانیان شود.