کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توشه جستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
توشه دان
لغتنامه دهخدا
توشه دان . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) ابتر. بالة. قلع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مطهره . (زمخشری ). مزود. (دهار). خورجین و تنچه و کیسه ای که در آن آذوقه گذارند. جائی که در آن زاد نهند. انبانی که در آن غدای سفر نهند. || جامه دان . (ناظم الاطباء).
-
توشه کش
لغتنامه دهخدا
توشه کش . [ ش َ / ش ِ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که در سفر قریب و شکارگاه ، همراه بگیرند و توشه را بر دوش او بار کنند. و کوله کش ... که در سفرها اسباب بردارد... . (آنندراج ). آنکه توشه و آذوقه حمل میکند. (ناظم الاطباء). توشه پرورد مثله و در این مبالغه...
-
توشه میان
لغتنامه دهخدا
توشه میان . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
حرام توشه
لغتنامه دهخدا
حرام توشه . [ ح َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) حرام خوار. نمکحرام . (غیاث ). || دشنامی است ، یعنی کسی که از قوت حرام و غیرمشروع پرورش یافته باشد.
-
راه توشه
لغتنامه دهخدا
راه توشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) آنچه از خوردنی که مسافر همراه خویش برگیرد. توشه ٔ راه . زاد راه : هریکی در جوال گوشه ٔ خویش کرده ترتیب راه توشه ٔ خویش . نظامی .وآن لحظه که در غم تو می مردغمهای تو راه توشه می برد. نظامی .چون شدم سربزرگ درگاهش یافت...
-
ره توشه
لغتنامه دهخدا
ره توشه . [ رَه ْ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) توشه و آزوقه ٔ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر : ره آورد عدم ره توشه ٔ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک . نظامی .سرشک و آه را ره توشه بسته ز مروارید بر گل خوشه بسته . نظامی .برداشت بدو که خوردم این است ره توشه ...
-
تنه توشه
لغتنامه دهخدا
تنه توشه . [ت َ ن َ / ن ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بالا و پهنا و فربهی یا لاغری . اندازه : به تنه توشه ٔ من است ؛ یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به «تنه و توشه » شود.
-
تنگ توشه
لغتنامه دهخدا
تنگ توشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) تنگ روزی . تنک روزی . که سرمایه اندک دارد. که تنگدست است : یکی تنگ توشه بدی شوربخت شهی دادمت افسر و تاج و تخت . اسدی (گرشاسبنامه ).رجوع به تنگ و تنک و ترکیبهای آن دو شود.
-
راه توشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رهتوشه› [قدیمی] rāhtuše توشۀ راه؛ آذوقۀ مسافر.
-
ره توشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹راهتوشه› rahtuše توشۀ راه؛ آذوقۀ مسافر: ◻︎ نهادم عقل را رهتوشه از می / ز شهر هستیش کردم روانه (حافظ: ۸۵۲).
-
توشه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توشدان› [قدیمی] tušedān ۱. خورجین؛ کیسه.۲. ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند.
-
توشه دان
دیکشنری فارسی به عربی
حقيبة
-
توشه سرباز
دیکشنری فارسی به عربی
عدة
-
توشَه اَروس
لهجه و گویش بختیاری
tuša arus توشه عروس، خوراکى که عروس براى انجام مراسم خاصى با خود حمل مىکند.
-
توشه سفر
واژهنامه آزاد
زاد.