کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
توضی
لغتنامه دهخدا
توضی . [ ت َ وَض ْ ضی ] (ع مص ) وضو ساختن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
جستوجو در متن
-
کله قربیل
واژهنامه آزاد
کینه توزی بدون فکر،حریص به دست رنج دیگران،فرصت طلبی از روی حماقت
-
انتقام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enteqām رفتاری عمدی که برای آزار و اذیت کسی به تلافی کار بد او انجام میشود؛ کینه کشیدن از کسی؛ کینه گرفتن؛ کینهتوزی.
-
انتقام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کینه کشیدن . 2 - (اِمص .) خونخواهی ، کینه توزی .
-
ابویعلی
لغتنامه دهخدا
ابویعلی . [ اَ بو ی َ ؟ ] (اِخ ) محمدبن الصلت تَوَّزی ، و تَوَّز دهی است بفارس . محدث است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی توزی . محدث از مردم تَوز، دهی بفارس .
-
اشتردلی
لغتنامه دهخدا
اشتردلی . [ اُ ت ُ دِ ] (حامص مرکب ) شتردلی . کینه وری . کینه توزی . || وحشت داشتن . ترسو بودن .
-
malice
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدبختی، کینه توزی، بدخواهی، عناد، بدجنسی، بداندیشی، نفرت، قصد سوء، خبی، عمد
-
کیچ کیچ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kičkič آهستهآهسته؛ خردخرد؛ اندکاندک: ◻︎ بهجمله خواهم یکماهه بوسه از تو بتا / به کیچکیچ نخواهم که فام من توزی (رودکی: ۵۳۰).
-
توشل
لغتنامه دهخدا
توشل . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) توشیل .(لسان العجم شعوری ج 1 ص 308). قبای نازک تابستانی که از کتان باشد و توزی نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
توز
لغتنامه دهخدا
توز. (اِخ ) شهری است در سرحد پارس قریب به اهواز و معرب آن توج است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). اما در قاموس ، توج و توز هر دو به تشدید «واو» آورده و گفته : منه الثیاب التوزیة. (فرهنگ رشیدی ). شهری باشد نزدیک به اهواز و آن شهر در عهد قبل آبا...
-
کینه داری
لغتنامه دهخدا
کینه داری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کینه دار. دشمنی . خصومت . کینه توزی : بیا با ما مورز این کینه داری که حق صحبت دیرینه داری . حافظ.و رجوع به کینه دار شود.
-
کینه سگال
لغتنامه دهخدا
کینه سگال . [ ن َ / ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) کینه جو. بداندیش . آنکه در اندیشه ٔ کینه توزی و انتقامجویی باشد : می زدند آن دو شیر کینه سگال بر زمین چون دو اژدها دنبال .نظامی .
-
جان سوزی
لغتنامه دهخدا
جان سوزی . (حامص مرکب ) عمل جانسوز : رای تو بکین توزی دارد سر جانسوزی چون نیست لبت روزی هم رای تو اولی تر. خاقانی .رجوع به جان سوز شود.