کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توزیعشده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توزیعشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← پخششده
-
واژههای مشابه
-
توزیع
واژگان مترادف و متضاد
۱. پخش، پراکنش، ۲. پراکندن، پخش کردن، پراکنده ساختن ۳. بخش، تسهیم، تقسیم، قسمت
-
توزیع
فرهنگ واژههای سره
پخشایش، پخش
-
توزیع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← پخش 2
-
توزیع
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) پراکنده ساختن ، تقسیم کردن .
-
توزیع
لغتنامه دهخدا
توزیع. [ ت َ ](ع مص ) وابخشیدن چیزی میان گروهی . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پخش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بخش کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تقسیم کردن : وزع توزیعاً؛ تقسیم کرد آن را. (ناظم الاطباء). قسمت کردن بین کسان . (از اقر...
-
توزيع
دیکشنری عربی به فارسی
گردش , دوران , انتشار , جريان , دوران خون , رواج , پول رايج , تيراژ(روزنامه يامجله) , پخش , توزيع , تقسيم , اعطا , تقدير , وضع احکام ديني در هر دوره و عصر , عدم شمول
-
توزیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوزیع] to[w]zi' ۱. پراکنده کردن.۲. بخش کردن.۳. (اقتصاد) پخش کردن کالا بهوسیلۀ تولیدکننده و رساندن آن به مصرفکننده.〈 توزیع حروف: (ادبی) در بدیع، تکرار نمودن یک حرف در فواصل کم، مانند تکرار حرف «ش» در این مصراع: شب است و...
-
توزیع
دیکشنری فارسی به عربی
توزيع
-
distributed computing
رایانش توزیعشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] روشی در پردازش رایانهای که در آن بخشهای مختلف یک برنامه همزمان در دو یا چند رایانۀ مجزا که ازطریق شبکه با هم ارتباط دارند اجرا میشوند
-
شده
فرهنگ فارسی معین
(شَ دِّ یا دَُ) (اِ.) 1 - چندرشته نخ به هم پیچیده ک به یک اندازه آن ها را بریده باشند. 2 - ریشه و طره . 3 - رشته ای که دانه های گرانبها را بدان کشیده و به گردن یا جامه آویزند.
-
شده
فرهنگ فارسی معین
(شُ دِ یا دَ) (ص مف .) 1 - گشته ، گردیده . 2 - انجام یافته . 3 - رفته ، گذشته .
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َ ؟ ] (اِ) علم و نشان . (غیاث اللغات ).
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َ دَه ْ ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.