کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توز
/tuz/
معنی
۱. = توختن
۲. خواهنده؛ جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کینهتوز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
توز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = توژ: پوست درخت خدنگ .
-
توز
لغتنامه دهخدا
توز. (اِ) به معنی تاخت و تاراج است . (برهان ). تاخت و تاراج و غارت و یغما و حمله و هجوم . (ناظم الاطباء). تاخت و تاز. (فرهنگ جهانگیری ). || پوست درختی است که بر کمان و زین اسب و امثال اینها پیچند. (برهان ) (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرا) (از آنندراج...
-
توز
لغتنامه دهخدا
توز. (اِخ ) شهری است در سرحد پارس قریب به اهواز و معرب آن توج است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). اما در قاموس ، توج و توز هر دو به تشدید «واو» آورده و گفته : منه الثیاب التوزیة. (فرهنگ رشیدی ). شهری باشد نزدیک به اهواز و آن شهر در عهد قبل آبا...
-
توز
لغتنامه دهخدا
توز. (ع اِ) طبیعت و خلق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || چوب بازی کچه . || درختی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به توز شود.
-
توز
لغتنامه دهخدا
توز. (نف ) جمعکننده و برآورنده و کشنده و حاصل کننده را نیز گویند. (برهان ). کشنده و گذارنده . (فرهنگ رشیدی ). جوینده و اندوزنده و دوشنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). از توختن ؛ یعنی اداکننده و عاریه گیرنده و اندوزنده و جمعکننده و برآورنده و یابنده و ...
-
توز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ توختن و توزیدن) tuz ۱. = توختن۲. خواهنده؛ جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کینهتوز.
-
توز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توزه، توژ› [قدیمی] tuz پوست سفت و نازک درخت ارژن که به کمان و زین اسب میپیچیدهاند: ◻︎ در کمان سپید توز نهاد / بر سیاهاژدها کمین بگشاد (نظامی۴: ۵۷۴).
-
واژههای مشابه
-
کین توز
لغتنامه دهخدا
کین توز. (نف مرکب ) این لغت مرکب است از کین و توز به معنی کینه کش و صاحب کینه که تلافی کننده ٔ بدی باشد، چه کین به معنی کینه و توز به معنی کشیدن آمده است . (برهان ) (آنندراج ). کینه کش و صاحب کینه و تلافی کننده ٔ بدی . (ناظم الاطباء). انتقام گیرنده ....
-
کینه توز
لغتنامه دهخدا
کینه توز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کینه اندوز. کینه کش . (غیاث ). کینه خواه . (آنندراج ). صاحب کینه و انتقام کشنده و تلافی بدی کننده . کینه توزنده . (ناظم الاطباء). کین کش . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگجو و کینه ور : زبهر طلایه یکی کینه توزفرس...
-
کینه توز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کینتوز› kinetuz کسی که در دل از کسی کینه دارد؛ کینهکش؛ انتقامگیرنده.
-
رزم توز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) جنگجو.
-
کینه توز
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (ص مر.) انتقام جو.
-
رزم توز
لغتنامه دهخدا
رزم توز. [ رَ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). رزم جو. جنگی . مانند کینه توز باشد از توختن به معنی جمع کردن و انتقام جستن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). جنگی . جنگ آور : وز آن دورتر آرش رزم توز چو گوران شه آن گردلشکرفروز. فردوسی .و رجوع به ...
-
رزم توز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] razmtuz رزمجو؛ رزمتوزنده؛ جنگجو؛ رزمیوز؛ رزمیوش.