کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تورگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تورگ
لغتنامه دهخدا
تورگ . [ ت ُ وُ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان بوده . (فرهنگ جهانگیری ). نام یکی از پهلوانان ایران باشد. (برهان ). نام پهلوانی . (ناظم الاطباء). نام پسرزاده ٔ جمشید جم است که پدرش شیدسب نام داشته ... و تورگ پدر شم و شم پدر اُترد و او پدر گرشاسب جد نریم...
-
تورگ
لغتنامه دهخدا
تورگ . [ رِ / رُ / ت ُوُ ] (اِ) خرفه . (فرهنگ جهانگیری ) (الفاظ الادویه ) (فرهنگ رشیدی ) (از اختیارات بدیعی ). پرپهن . (اختیارات بدیعی ). در فرهنگ نوشته که تورگ پرپهن ؛ یعنی خرفه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). خرفه را گویند و گیاه خرفه را نیز گفته...
-
واژههای همآوا
-
طورگ
لغتنامه دهخدا
طورگ . [ طُ وُ ] (اِخ ) نام سپهسالار خاقان ترک معاصر خسرو پرویز ساسانی ، آنکه به دست گردیه خواهر بهرام چوبینه کشته گشت . فردوسی پس از فرار گردیه از مرو و فرستادن خاقان طورگ را از پس وی شرح کشته شدن او چنین آرد : بیامد سپهدار با ششهزارگزیده ز ترکان جن...
-
طورگ
لغتنامه دهخدا
طورگ . [ طُ وُ ] (اِخ ) نام میراسفهسالاری بود ازآن ِ ضحاک . اسدی گوید : شد آن لشکرگشن پیش طورگ رمان چون رمه ٔ میش در پیش گرگ . (لغت نامه ٔ اسدی ).این تعریف اشتباه است ، چه اسدی در گرشاسبنامه طورک را پسرشیداسب و نواده ٔ جم دانسته و بشرح زندگانی وی پرد...
-
طورگ
لغتنامه دهخدا
طورگ . [ طُ وُ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان افراسیاب تورانی ، آنکه پذیره ٔ زنگه ٔ شاوران رفت . فردوسی در این باره گوید : بشد زنگه با نامور صد سوارگروگان ببرد ازدرِ شهریارببردش همه خواسته هرچه بودکه از پیش گرسیوز آورده بودچه در شهر سالار ترکان رسیدخرو...
-
جستوجو در متن
-
دورشاسپ
لغتنامه دهخدا
دورشاسپ . (اِخ ) جد پنجم گرشاسب ،در اوستا و بندهشن نسب گرشاسب چنین آمده : گرشاسب پسر اترت ، پسرسام ، پسر تورگ ، پسر سپانیاسپ ، پسر دورشاسپ ، پسر تورگ ، پسر فریدون .(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 417).
-
گرشاسب
فرهنگ نامها
(تلفظ: garšāsb) (= کرشاسپ و گرشاشپ) به معنی دارندهی اسب لاغر ؛ (در اعلام) جهان پهلوان ایرانی پسر اثرط (اترد) پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ (شیدسپ) پسر دورشاسپ پسر توگ (تور) پسر فریدون . و نیز پسر زو (زاب) دهمین پادشاه پیشدادی که نه سال پادشاهی کرد .
-
تبرگ
لغتنامه دهخدا
تبرگ . [ ت ُ ب ُ ] (اِخ ) ولف در لغت شاهنامه بر وزن بزرگ ضبط و به کلمه ٔ تورگ ارجاع کرده و درج آن را هم فراموش کرده . درانجمن آرا چنین کلمه را بمعنی حصار آورده . در شاهنامه پیدا نکردم . (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ) : به پیش سپاه اندرآمد تبرگ که خاقان ورا خ...
-
سرند
لغتنامه دهخدا
سرند. [ س َ رَ ] (اِخ ) نام پسر پادشاه کابل بود که در دست تورگ کشته شد. (آنندراج ) (انجمن آرا) : که ناگه جهان بگذرد بر سرندکشد نیز هرچ از بزرگان سرند. اسدی .بد او را یکی پور نامش سرندکه زخمش به پولاد بد چون پرند.اسدی (از آنندراج ).
-
رمان
لغتنامه دهخدا
رمان . [ رَ ] (نف ) ترسو و هراسان و گریزان . (ناظم الاطباء). شمان . (از برهان قاطع). رمنده . در حال رمیدن . رجوع به رمیدن شود : بیابانی از وی رمان دیو و شیرهمه خاک شخ و همه ره کویر. فردوسی .رمان دید از او نامداران خویش بر آنسان که بیند رخ گرگ میش . ف...
-
باگهر
لغتنامه دهخدا
باگهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) (از: با + گهر) نجیب . اصیل . شریف . باگوهر. گوهری . نژاده : جوان ارچه دانا بود باگهرابی آزمایش نگیرد هنر. فردوسی .یکی باگهر بود نامش تورگ به هندوستان پهلوانی بزرگ . فردوسی .نخستین چنین گفت با مهتران که ای پرهنر باگهر سرور...
-
چیرگشتن
لغتنامه دهخدا
چیرگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . غالب شدن . فاتح آمدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن : به مژده سواری برافکن براه که ما چیر گشتیم بر کینه خواه . اسدی .بسی بر ستاره گران گشته چیربسی سروران را سرآورده زیر. اسدی .دگر رهش پرسید گرد دلیرکه ای از خرد ...
-
طورگ
لغتنامه دهخدا
طورگ . [ طُ وُ ] (اِخ ) نام میراسفهسالاری بود ازآن ِ ضحاک . اسدی گوید : شد آن لشکرگشن پیش طورگ رمان چون رمه ٔ میش در پیش گرگ . (لغت نامه ٔ اسدی ).این تعریف اشتباه است ، چه اسدی در گرشاسبنامه طورک را پسرشیداسب و نواده ٔ جم دانسته و بشرح زندگانی وی پرد...