کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
توران کلا
لغتنامه دهخدا
توران کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان رود سفلی است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و در حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
توران سپاه
لغتنامه دهخدا
توران سپاه . [ س ِ ] (اِ مرکب ) سپاه توران . نیروی جنگی توران . توران سپه : دلیران و گردان توران سپاه بسی نیز با او فکنده به راه . فردوسی .بهشتم یکی نامه آمد ز شاه به نزدیک سالار توران سپاه . فردوسی .چو توران سپاه اندرآمد به تنگ بپوشید سهراب خفتان جن...
-
توران سپه
لغتنامه دهخدا
توران سپه . [ س ِ پ َه ْ ] (اِ مرکب ) توران سپاه : بشد پیش توران سپه او به جنگ بغرید همچون دمنده نهنگ . فردوسی .تهمتن به توران سپه شد به جنگ بدانسان که نخجیر بیند پلنگ . فردوسی .دو بهره ز توران سپه کشته شدز خونشان زمین چون گل آغشته شد. فردوسی .رجوع ب...
-
توران گروه
لغتنامه دهخدا
توران گروه . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) لشکر توران . تورانیان . توران سپاه : زدش بر زمین همچو یک لخت کوه پر از بیم شد جان توران گروه . فردوسی .ز شبگیر تا شب برآمد ز کوه سواران ایران و توران گروه . فردوسی .نه خاکست پیدا نه دریا نه کوه ز بس تیغداران توران گروه...
-
واژههای همآوا
-
طوران
لغتنامه دهخدا
طوران . (اِخ ) از دیههای هرات . (معجم البلدان ).
-
طوران
لغتنامه دهخدا
طوران . (اِخ ) ناحیتی از سند که قصبه ٔ آن قصدار است و آن شهری باشد کوچک و آن ناحیه را روستاها و دیهها و شهرهاست . (معجم البلدان ). ناحیتی است بسند با نعمت و چهارپای بسیار و اندر وی مسلمانند و گبرکان بسیار و مستقرپادشاه طوران کیجکانان است و محالی و من...
-
طوران
لغتنامه دهخدا
طوران . (اِخ ) ناحیه ٔ مداین راگویند. زهرةبن حویه گوید در ایام فتوح : الا بلغا عنی اباحفص آیةو قولا له قول الکمی المغاوربانا اثرنا ان ّ طوران کلهم لدی مظلم یهفو بحمر الصراصرقریناهم ُ عند اللقاء بَواتراًتلالا و یسبو عند تلک الحرائر.(از معجم البلدان ).
-
طوران
لغتنامه دهخدا
طوران . [ طَ وَ ] (ع مص ) طور. پیرامون چیزی گردیدن . (منتهی الارب ). گرد بر چیزی گشتن . || نزدیک شدن آب . (زوزنی ).
-
جستوجو در متن
-
toran
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توران
-
turtan
دیکشنری انگلیسی به فارسی
توران
-
توری
لهجه و گویش تهرانی
توران (نام زن)
-
تورانشاه
لغتنامه دهخدا
تورانشاه . (اِخ ) پادشاه ماوراءالنهر. (ناظم الاطباء). ملک توران . ... و یقال : لملکها [توران ] توران شاه . (منتهی الارب ). پادشاه توران ، چنانکه ایرانشاه پادشاه ایران است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توران شه : بزرگان بر او گوهر افشاندندجهان پاک تورا...
-
سپهرم
فرهنگ نامها
(تلفظ: sepahram) (در اعلام) نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب .
-
چهارقب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ‹چارقب› [قدیمی] ča(ā)hārqab نوعی جامه با حاشیۀ زردوزی که پادشاهان ایران و توران بر تن میکردند.