کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توده کاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
biomass 1
زیتوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی، شیمی] [زیستشناسی، شیمی] 1. وزن تر یا خشک موجود یا موجودات زندۀ یک زیستگاه یا یک تراز تغذیۀ معین در زمانی مشخص [زیستشناسی] 2. مادۀ آلی که برای تولید انرژی به کار میرود
-
stand composition
ترکیب توده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] نسبت هرگونۀ درختی در یک توده برحسب درصدی از تعداد کل درختان یا سطح برابر سینه یا حجم تمامی گونهها
-
stand age, age of stand
سن توده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] میانگین سن درختان یک تودۀ جنگلی
-
پیتوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ← تودۀ عصبی
-
stand origin
خاستگاه توده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] مبنای پیدایش گیاهان در محل
-
توده شناسی
فرهنگ فارسی معین
( ~. شِ) (حامص .) دانشی که به شناسایی آداب و رسوم و ترانه های تودة مردم می پردازد.
-
ریگ توده
لغتنامه دهخدا
ریگ توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تپه و پشته ٔ ریگ . (ناظم الاطباء). توده ٔ ریگ . ریگ پشته . (یادداشت مؤلف ).
-
خاک توده
لغتنامه دهخدا
خاک توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) توده ٔ خاکی که برای مشق تیراندازی سازند. (آنندراج ) : خاک توده ٔ زمین به آماجش سینه سپر ساخته . قزوینی در ابواب الجنان . (از آنندراج ). || گلوله های خاک که اطفال با آن بازی می کنند : خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چ...
-
توده ٔ کافور
لغتنامه دهخدا
توده ٔ کافور. [دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انبار برف . (ناظم الاطباء). بمجاز، تل برف . پشته ٔ برف : بر کوه از آن توده ٔ کافور گرانبارخورشید سبک کرد سر آن بار گران را. سنائی .گر به دی مه بر زمین مرده از بهر حنوطتوده ٔ کافور و تنگ زعفران افش...
-
توده کردن
لغتنامه دهخدا
توده کردن . [دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون تلی ساختن ، مانند خرمن جو و گندم و مانند آن . (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تپه کردن . پشته کردن . تل کردن . انباشته کردن . جمع کردن و فراهم ساختن چیزی : چو توده همی کرد زر و گهربها برگرفت آن خر...
-
توده گشتن
لغتنامه دهخدا
توده گشتن . [ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تل شدن . انباشته گشتن . خرمن گشتن . جمع شدن . فراهم گشتن : چو از خون در و دشت آلوده گشت ز کشته به هر جای بر توده گشت . فردوسی .رجوع به توده و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
توده چاه
لغتنامه دهخدا
توده چاه . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسیان است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توده رو
لغتنامه دهخدا
توده رو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توده زن
لغتنامه دهخدا
توده زن . [ دِ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان برده سره است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 776 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توده شناسی
لغتنامه دهخدا
توده شناسی . [دَ / دِ ش ِ ] (حامص مرکب ) این کلمه در فرهنگستان ایران بجای فولکلور پذیرفته شده و آن علم به آداب و عادات و رسوم عامه ٔ مردم و ترانه های محلی و مجموع افسانه ها و تصنیفها و... عامیانه است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.