کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توجیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توجیه
/to[w]jih/
معنی
۱. آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری.
۲. دلیلی که به این منظور آورده میشود.
۳. (ادبی) در قافیه، حرکت ماقبل حرف رَوی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دِل و گِل.
۴. (ادبی) در بدیع، سخن گفتن به نوعی که محتمل دو معنی ضد هم باشد؛ محتملالضدین.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تبیین، تشریح، توضیح، شرح
۲. موجهسازی
۳. دلیلتراشی
۴. رویآوری
۵. روی آوردن
برابر فارسی
درست انگاری، روایش
فعل
بن گذشته: توجیه کرد
بن حال: توجیه کن
دیکشنری
account, apologia, justification, raison d'être, rationalization, vindication, warrant
-
جستوجوی دقیق
-
توجیه
واژگان مترادف و متضاد
۱. تبیین، تشریح، توضیح، شرح ۲. موجهسازی ۳. دلیلتراشی ۴. رویآوری ۵. روی آوردن
-
توجیه
فرهنگ واژههای سره
درست انگاری، روایش
-
توجیه
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسی را به سوی دیگری فرستادن .2 - نیک بیان کردن مطلبی . 3 - (عا.) سعی در موجه جلوه دادن کار یا حرف نابجا.
-
توجیه
لغتنامه دهخدا
توجیه . [ ت َ ] (ع مص ) روی فراگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). روی فا چیزی کردن . (زوزنی ). روی سوی کسی کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گردانیدن روی بسوی چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): وجهت الیک توجیهاً؛ روی آوردم بتو. (منتهی الارب ) (...
-
توجیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوجیه] to[w]jih ۱. آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری.۲. دلیلی که به این منظور آورده میشود.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت ماقبل حرف رَوی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دِل و گِل.۴. (ادبی) در بدیع، سخن گفتن به ن...
-
توجیه
دیکشنری فارسی به عربی
تبرير
-
توجیه
واژهنامه آزاد
دیگری را با دلایل منطقی و غیرمنطقی قانع کردن. ابراز دلایل. منطقی جلوه دادن کار را گویند.
-
واژههای مشابه
-
توجيه
دیکشنری عربی به فارسی
دستور دهنده , متضمن دستور , امريه , راهنمايي , هدايت , راهنما , رهبري , رهنمود , راهبرد , رهنمون , شاقول , گرايش , جهت , جهتيابي , مسيرگزيني , مسيريابي
-
briefing
توجیه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] مرور شفاهی اطلاعات و آموزشهای مربوط به هر پرواز، قبل از پرواز
-
orientation 1
توجیه 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] قرار دادن عکس یا نقشه یا مدل بهصورتیکه همۀ امتدادها با امتدادهای نظیر شیء یا موضع مورد نظر موازی باشد
-
outer orientation, exterior orientation
توجیه بیرونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] بازیابی موقعیت و جهت دوربین در لحظۀ عکسبرداری
-
pilot briefing
توجیه خلبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] گزارش شفاهی پیشبین به خلبان یا خدمۀ پرواز دربارۀ شرایط جوّی مسیر، قبل از برخاست
-
inner orientation, interior orientation
توجیه درونی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] بازیابی دقیق فاصلۀ کانونی و مختصات نقطۀ اصلی دوربین و مقادیر تابیدگیهای شعاعی و مماسی عدسی
-
absolute orientation
توجیه مطلق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] مقیاسگذاری و تراز کردن و توجیه یک یا چند مدل برجسته متناسب با نقاط واپایش زمینی