کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توثیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توثیق
/to[w]siq/
معنی
۱. محکم کردن؛ استوار کردن.
۲. ثقه معرفی کردن؛ کسی را ثقه دانستن و به او اعتماد کردن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: توثیق کرد
بن حال: توثیق کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
توثیق
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) اطمینان کردن .
-
توثیق
لغتنامه دهخدا
توثیق . [ ت َ ] (ع مص ) استوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). محکم و استوار کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || معتمد داشتن و ثقه گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ثق...
-
توثیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوثیق] [قدیمی] to[w]siq ۱. محکم کردن؛ استوار کردن.۲. ثقه معرفی کردن؛ کسی را ثقه دانستن و به او اعتماد کردن.
-
واژههای مشابه
-
توثيق العلاقات
دیکشنری عربی به فارسی
تحکيم روابط
-
واژههای همآوا
-
توسیق
لغتنامه دهخدا
توسیق . [ ت َ ] (ع مص ) تنگ تنگ کردن بار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنگتر کردن بار را. (آنندراج ). || وسق الحنطة توسیقاً؛ جعلها وسقاً وسقاً؛ باربار قرار داد گندم را. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
تحکیم روابط
دیکشنری فارسی به عربی
تمتين العلاقات ، توثيق العلاقات ، توطيد العلاقات
-
موثق
لغتنامه دهخدا
موثق . [ م ُ وَث ْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از توثیق . رجوع به توثیق شود. استوارکننده و اعتماددارنده . (ناظم الاطباء). استوار (مأخذ آن وثوق ). (غیاث ) (آنندراج ). || کسی را ثقه گوینده . (ناظم الاطباء).
-
حجاج
لغتنامه دهخدا
حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن شدادصنعانی مصری . از ابوصالح غفاری روایت کند، و حیاةبن شریح از او. ابن حبان او را توثیق کرده . وی به سال 129 هَ . ق . درگذشته است . (حسن المحاضرة ج 1 ص 117).
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. شیخ طوسی وی را از اصحاب کاظم موسی بن جعفر (ع ) شمرده . علامه و ابن داوود او را توثیق کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 121).
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن مسلمةبن قعنب قعنبی مدنی مکنی به ابوبشر. نزیل مصر. محدث است . وی از شعبة و حمادین روایت دارد وابوزرعة و ابوحاتم ازو روایت کنند. و او صدوق بود وحاکم او را توثیق کرده است . (حسن المحاضرة ص 126).
-
داود السراجی
لغتنامه دهخدا
داود السراجی . [ وو دُس ْ س ِ ] (اِخ ) ثقفی مصری محدث است و از ابی سعید الخدری روایت دارد و قتاده از ابن حیان توثیق او کرده است . (حسن المحاضره فی اخبار مصر والقاهره ج 1 ص 114).
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالخالق بن عبدربه بن ابی میمونةبن یسار، مولی بنی اسد کوفی . نجاشی او را از وجوه شیعه شمرده گوید: فقیه و از خاندان شیعی بوده . اعمام وی شهاب و عبدالرحیم و پدر او عبدالخالق همه ثقت بوده اند. اسماعیل از ابوعبداﷲ صادق و ابوج...