کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توان تفکیک عمودی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
nilpotent
پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ویژگی عنصری از یک ساختار جبری که توانی از آن صفر است
-
power section
بخش توان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] بخش مولد گاز (gas generator) موتورهای توربینی یا بخشی از محفظۀ میللنگ (crankcase) موتورهای شعاعی (radial engine) که استوانکها به آن متصل است و جعبهدنده (gearbox) و دیگر متعلقات را شامل نمیشود
-
dbSTS
دادگان توان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← دادگان توالی نشانمند
-
توان بخشی
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ) (حامص .) بازگرداندن تن درستی و عمل کرد طبیعی عضو آسیب - دیده یا شخص بیمار در کوتاه ترین مدت ، بازتوانی .
-
توان داشتن
لغتنامه دهخدا
توان داشتن . [ ت ُ / ت َ ت َ ] (مص مرکب ) نیرو داشتن . تاب داشتن . قدرت داشتن : من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان . فردوسی .کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی . نظامی .رجوع به توان شود.
-
توان فرسا
لغتنامه دهخدا
توان فرسا. [ ت ُ / ت َ ف َ ] (نف مرکب )ناتوان کننده . ازبین برنده ٔ نیرو. پایمال کننده ٔ قدرت .ضعیف کننده . رجوع به توان و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
توان کن
لغتنامه دهخدا
توان کن . [ ت ُ / ت َ ک ُ ] (نف مرکب ) بمعنی آدمی با نیروی توانا بکار که هرچه بخواهد کند، تواند و بر آن قادر باشد و ترجمه ٔ فاعل مختار است به پارسی ، زیرا که توانا بمعنی قادر و ناتوان عاجز است . (انجمن آرا) (آنندراج ). || از صفات خدای تعالی زیرا که د...
-
توان هوانگ
لغتنامه دهخدا
توان هوانگ . (اِخ ) ولایتی در چین که راه ابریشم از آن می گذشت . رجوع به تاریخ مغول اقبال چ 2 ص 569 شود.
-
توان بود
دیکشنری فارسی به عربی
ربما
-
توان گران
واژهنامه آزاد
کسی که توانایی دارد
-
nilpotent group
گروه پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
equipotent sets, equipollent sets
مجموعههای همتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← مجموعههای همارز
-
nilpotent residual
ماندۀ پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] اشتراک همۀ زیرگروههای نرمال یک گروه که گروه خارجقسمتی متناظر با آنها پوچتوان است
-
nilpotent matrix
ماتریس پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ماتریسی که یک توان طبیعی آن ماتریس صفر باشد
-
rehabilitation technology
فنّاوری توانبخشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی پزشکی] فنّاوری ویژۀ برآورده کردن نیازهای افراد ناتوان و کمتوان و مددجو