کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توانگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توانگر
/tavāngar/
معنی
۱. توانا؛ زورمند.
۲. [مجاز] دارا؛ ثروتمند؛ مالدار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بینیاز، تاجر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، مایهور، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستطیع، مستغنی، منعم ≠ فقیر، درویش
۲. توانا، قادر، زورمند، قوی ≠ ضعیف، ناتوان
دیکشنری
affluent, opulent, rich, upscale
-
جستوجوی دقیق
-
توانگر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بینیاز، تاجر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، مایهور، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستطیع، مستغنی، منعم ≠ فقیر، درویش ۲. توانا، قادر، زورمند، قوی ≠ ضعیف، ناتوان
-
توانگر
فرهنگ فارسی معین
(تَ گَ) [ په . ] (ص فا.) 1 - توانا. 2 - ثروتمند.
-
توانگر
لغتنامه دهخدا
توانگر. [ ت ُ / ت َ گ َ ] (ص مرکب ) توانا. قادر. زورمند. قوی . (فرهنگ فارسی معین ). در اصل بمعنی صاحب قوت است مرکب از توان بمعنی طاقت و گر، کلمه ٔ نسبت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بزرگوار و توانا و قادر. (ناظم الاطباء). توانا. باقوت . باقدرت . باتوا...
-
توانگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tuvānkar] tavāngar ۱. توانا؛ زورمند.۲. [مجاز] دارا؛ ثروتمند؛ مالدار.
-
توانگر
دیکشنری فارسی به عربی
ثري , غني
-
واژههای مشابه
-
توانگر شدن
لغتنامه دهخدا
توانگر شدن . [ ت ُ / ت َ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نیرومند شدن . قوی شدن . توانا شدن . پیروز شدن : بزرگان ایران توانگر شدندبسی نیز با تخت و افسر شدند. فردوسی .سپاهش همه زو توانگر شدنداز اندازه ٔ کار برتر شدند.فردوسی . || غنی شدن . مالدار شدن . ثروتمند ...
-
توانگر کردن
لغتنامه دهخدا
توانگر کردن . [ ت ُ / ت َ گ َ ک َ دَ] (مص مرکب ) نیرومند کردن . توانا کردن : به دانش روان را توانگر کنیدخرد را همان بر سر افسر کنید. فردوسی .به داد و دهش دل توانگر کنیداز آزادگی بر سر افسر کنید. فردوسی . || بی نیاز کردن . غنی کردن : قناعت توانگر کند ...
-
توانگر و درویش
فرهنگ گنجواژه
غنی و فقیر.
-
جستوجو در متن
-
تمول
فرهنگ واژههای سره
توانگر
-
با بضاعت
لهجه و گویش تهرانی
توانگر
-
متمول
فرهنگ واژههای سره
توانگر، دارا
-
موسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: میاسیر] [قدیمی] muser شخص توانگر.
-
صاحب مال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhebmāl مالدار؛ توانگر.