کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
توان
/tavān/
معنی
نیرو؛ زور؛ قوه؛ قدرت؛ طاقت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استطاعت، استعداد، انرژی، تاب، تحمل، توانایی، رمق، زور، طاقت، قابلیت، قدرت، قوا، قوت، کارآیی، نیرو، وسع، یارا
۲. قوه، نما
فعل
بن گذشته: توانست
بن حال: توان
دیکشنری
ability, index, might, potentiality, power, sap, strength, toughness, vigor, vigour, vim
-
جستوجوی دقیق
-
توان
فرهنگ نامها
(تلفظ: tavān) قدرت ، توانایی ؛ توانایی تحمل چیزی ، طاقت ؛ توانستن.
-
توان
واژگان مترادف و متضاد
۱. استطاعت، استعداد، انرژی، تاب، تحمل، توانایی، رمق، زور، طاقت، قابلیت، قدرت، قوا، قوت، کارآیی، نیرو، وسع، یارا ۲. قوه، نما
-
power
توان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] مقدار کار انجامشده یا مقدار انرژی قابلتبدیل در واحد زمان
-
توان
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) نیرو، زور.
-
توان
لغتنامه دهخدا
توان . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
توان
لغتنامه دهخدا
توان . [ ت ُ / ت َ ] (اِ) قوت . طاقت . (صحاح الفرس ). قوت و قدرت و توانائی باشد. (برهان ). قدرت . (فرهنگ جهانگیری ). توانائی . (فرهنگ رشیدی ). زور و قوت ، و به فتح اول خطاست . (غیاث اللغات ). زور و قوت . تنو و تیو و نیرو مترادف اینند. (شرفنامه ٔ منیر...
-
توان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tuvān] tavān نیرو؛ زور؛ قوه؛ قدرت؛ طاقت.
-
توان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: nâ طاری: tavân طامه ای: zur طرقی: zör کشه ای: zür نطنزی: nâ
-
توان
دیکشنری فارسی به عربی
حماسة , داعية , قوة
-
واژههای مشابه
-
کوه توان
لغتنامه دهخدا
کوه توان . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای قوت و قدرت کوه . پرزور. (از فرهنگ فارسی معین ) : مرکبان کوه توان بر مثال کشتیهای گران در آن دریا سیاحت می کردند. (جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین ).
-
نقشۀ توان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← نقشۀ توالی نشانمند
-
تواندخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: tavān doxt) (توان + دخت = دختر) ، دختری که نیرومند و توانا باشد .
-
واحد توان
لغتنامه دهخدا
واحد توان . [ ح ِ دِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحد توان یا قدرت در دستگاه .S .K .M عبارت است از وات . اضعاف وات که هر یک بعنوان واحدی به کار میروند با نشانه های بین المللی آنها عبارتند از: هکتووات (hw) که برابر است با صد وات رجوع به هکتووات شود...
-
بی توان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bitavān ضعیف.