کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ته پر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ته دار
لغتنامه دهخدا
ته دار. [ ت َه ْ ] (نف مرکب ) پایه دار، مانند جام و جز آن . || کم عمق . (ناظم الاطباء). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود.
-
ته دره
لغتنامه دهخدا
ته دره . [ ت َ دَ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
ته دوزی
لغتنامه دهخدا
ته دوزی . [ ت َه ْ ] (حامص مرکب ) در اصطلاح صحافان ، دوختن ورقهای کتاب از سوی انسی به یکدیگر. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به ته بندی و ته و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
-
ته دیگ
لغتنامه دهخدا
ته دیگ . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) ته گیره . چیزی که از طعام برشته ، ته دیگ چسبیده باشد. (آنندراج ): ته دیگی ؛ جزء برشته ای ازغذا که به دیگ می چسبد. (ناظم الاطباء). قسمتی از پلویا چلو که در ته دیگ رنگ سرخ گیرد و برنجها بهم پیوسته میگردد. قسمت زیرین پلو و...
-
ته سبو
لغتنامه دهخدا
ته سبو. [ ت َه ْ س َ ] (اِ مرکب ) ته شیشه و ته مینا و ته پیاله و ته جام و ته پیمانه و ته جرعه . کنایه از شراب اندک که در ته سبو و شیشه و غیر آن بماند و این همه مقطوع الاضافت اند و به اضافت نیز آمده است . (آنندراج ). بازمانده ٔ شراب در کوزه و سبو. (نا...
-
ته سفره
لغتنامه دهخدا
ته سفره . [ت َه ْ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آنچه ماند ناخورده ، پس از سیری حاضران آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باقیمانده ٔ غذا. آنچه پس از خوردن در سفره باقی ماند.
-
ته طعم
لغتنامه دهخدا
ته طعم . [ ت َه ْ طَ ] (اِ مرکب ) طعمی که پس از فروبردن طعام یا شرابی در ذائقه حادث شود. خلاف اولی و غالباً نامطبوع : ته طعم این شراب خوب نیست . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ته غربال
لغتنامه دهخدا
ته غربال . [ ت َه ْ غ َ ] (اِ مرکب ) دانه های ریزه . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از دانه های ریزه و نخاله ٔ هر چیز. (برهان ) (از آنندراج ).
-
ته غربالی
لغتنامه دهخدا
ته غربالی . [ ت َه ْ غ َ ] (اِ مرکب ) دانه های کوچک و نخاله ٔ هرچیز. (ناظم الاطباء). فضول از دانه ها و دیگر چیزها که از بوجاری بدست آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ته کیسه
لغتنامه دهخدا
ته کیسه . [ ت َه ْ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) آنچه از نقد پس از خرجهائی در ته کیسه بجای مانده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نیست اختر کز برای تیغ داغ حسرتش درهم از ته کیسه ٔ شب در میان انداخته .زلالی (از آنندراج ).
-
ته گرفتن
لغتنامه دهخدا
ته گرفتن . [ ت َه ْ گ ِ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) بسته شدن و بهم پیوستن قسمتی از طعام در ته دیگ . سوختن غذایی که در زیر ظرف است برای کم آبی و مجاورت آتش : ته گرفتن دیگ ؛ سوختن قسمت زیرین آن و به بن دیگ چسبیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ته گیره
لغتنامه دهخدا
ته گیره . [ ت َه ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) چیزی است که آن را ته دیگی گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || آنچه در سبد باقی ماند. || خاشاک و زبیل . (ناظم الاطباء).
-
ته مانده
لغتنامه دهخدا
ته مانده . [ ت َه ْ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آنچه از خوردن باقی بماند. (آنندراج ). آنچه از طعام در خوان باقی ماند. (ناظم الاطباء). آنچه باقی ماند از چیزی . پس مانده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از جام لب چون غیر را بخشی شراب همدمی در کام تلخ ما چکان ته ...
-
ته نشان
لغتنامه دهخدا
ته نشان . [ ت َه ْ ن ِ ] (ن مف مرکب ) قبضه ٔ شمشیر و کارد و جز آن که مرصع باشد و یا تارهای طلا و نقره درآن کوفته باشند. (ناظم الاطباء). آن است که اول بر قبضه ٔ شمشیر و امثال آن کنده کنند و بعد از آن طلا یا جواهر بر او نشانند... . (آنندراج ). آنچه قبض...
-
ته نشست
لغتنامه دهخدا
ته نشست . [ ت َه ْ ن ِ ش َ ] (مص مرخم مرکب ) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل رسوب پذیرفته است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود. رسوب مواد موجود در آبها. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) ماده ای که در آب رودها و مردابها و دریاچه ها و دریا...