کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ته و بالا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیم ته
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.) = نیم تاه : تقسیم شده به دو بخش ، نصف شده .
-
ته بازار
لغتنامه دهخدا
ته بازار. [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) رجوع به ته بازاری شود.
-
ته برگ
لغتنامه دهخدا
ته برگ . [ ت َه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح در قمار با ورق مقابل سربرگ . آنکه در حلقه ٔ قمار ورقهای آخر، او را باشد.
-
ته بند
لغتنامه دهخدا
ته بند. [ ت َه ْ ب َ ] (نف مرکب ) صحاف که ته بندی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته بندی شود.
-
ته پوشی
لغتنامه دهخدا
ته پوشی . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) آن چیزی که زنان در زیر شلوار پوشند. (ناظم الاطباء).
-
ته پیچ
لغتنامه دهخدا
ته پیچ . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) کلاهی که در زیر عمامه پوشند. (ناظم الاطباء).
-
ته خان
لغتنامه دهخدا
ته خان . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) اصطلاح بازی نرد خانه ٔ آخر نرد، مقابل افشار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ته دار
لغتنامه دهخدا
ته دار. [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رودبار به درخت داغداغان دهند. رجوع به داغداغان شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ته سفره
لغتنامه دهخدا
ته سفره . [ت َه ْ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آنچه ماند ناخورده ، پس از سیری حاضران آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باقیمانده ٔ غذا. آنچه پس از خوردن در سفره باقی ماند.
-
ته کیسه
لغتنامه دهخدا
ته کیسه . [ ت َه ْ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) آنچه از نقد پس از خرجهائی در ته کیسه بجای مانده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نیست اختر کز برای تیغ داغ حسرتش درهم از ته کیسه ٔ شب در میان انداخته .زلالی (از آنندراج ).
-
ته نشستن
لغتنامه دهخدا
ته نشستن . [ ت َه ْ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) ته نشین شدن . در ته ظرف جای گرفتن مواد. رسوب . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ته نشست شود.
-
ته نما
لغتنامه دهخدا
ته نما. [ ت َه ْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) چیزی که هرچه ته خود داشته باشد بنماید. (آنندراج ). هر چیز صافی که ته آن نمایان باشد مانند جوی آب . (ناظم الاطباء) : ازخشن پوشی برون آورد فیض گلخنم تن قبای ته نما اکنون ز خاکستر گرفت . کلیم (از آنندراج ).ا...
-
چهل ته
لغتنامه دهخدا
چهل ته . [ چ ِ هَِ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) جبه . (ناظم الاطباء).
-
ته پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (نظامی) [منسوخ] tahpor = تفنگ 〈 تفنگ تهپر
-
ته پیاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. یونانی] tahpiyāle اندکی شراب که در ته جام باقی مانده باشد.