کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهنقشگذاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
watermarking
تهنقشگذاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] روشی در امنیت رایانهای مبتنی بر گنجاندن شناسانههای منابع یا مالکان آثارِ آنالوگ یا رقمی در داخل منبع بهمنظور رهگیری منبع یا مالک اثر
-
واژههای مشابه
-
blind watermarking
تهنقشگذاری کور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] نوعی تهنقشگذاری که در آن آشکارسازی تهنقش میتواند بدون نیاز به نشانک پوششی (cover signal) انجام شود
-
non-blind watermarking, private watermarking
تهنقشگذاری ناکور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] نوعی تهنقشگذاری که در آن برای آشکارسازی تهنقش، به کلید محرمانۀ فرستنده و نشانک پوششی (cover signal) اصلی نیاز است
-
watermark
تهنقش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] دادههای حامل شناسانههای منابع یا مالکان اثر و احتمالاً اطلاعات اختیاری دیگر
-
نقش
لغتنامه دهخدا
نقش . [ ن َ ] (ع اِ) صورت . (آنندراج ) (از بهار عجم ) (ناظم الاطباء). تصویر. رسم . ترسیم . شبیه صورت و شکل . توخش . (ناظم الاطباء). شبیه . تمثال : بت اگر چه لطیف دارد نقش به برِدو رخانْت هست خراش . رودکی .که بر آب و گل نقش ما یاد کردکه ماهار در بینی ...
-
نقش
لغتنامه دهخدا
نقش . [ ن َ ] (ع مص ) نگاشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگارش . (یادداشت مؤلف ). نقش کردن . (زوزنی ). || کندن نگین . (یادداشت مؤلف ): نقش فص الخاتم ؛ حفره . (اقرب الموارد). رجوع به نقش نگین شود. || نگار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج ال...
-
نقش
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرتره، پیکره، ترسیم، تصویر، تمثال، شکل، شمایل، صورت، طرح، عکس، نگار، نگاره ۲. اثر، رد، نشان ۳. رل، کار، وظیفه
-
نقش
فرهنگ واژههای سره
نگار
-
نقش
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکل کسی یا چیزی را کشیدن . 2 - (اِ.) صورت ، شکل ، تصویر. 3 - مسئولیتی که هنرپیشه یا بازیگر در صحنة نمایش به عهده دارد. 4 - نام یکی از انواع تصنیف ها در گذشته .
-
نقش
دیکشنری عربی به فارسی
برجسته کاري درجواهر وسنگ هاي قيمتي , رنگ هاي مابين قرمز مايل به ابي يا قرمزمايل به زرد , جواهر تراشي کردن , قلم زني , نوشته , کتيبه , ثبت , نقش , نوشته خطي
-
نقش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نُقوش] naqš ۱. تصویر؛ شکل.۲. (سینما، تئاتر) [مجاز] شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن؛ کاراکتر.۳. (ادبی) حالت نحوی کلمه در جمله.۴. [مجاز] اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد: نقش پایش روی زمین بود.۵. کارکرد؛ عملکرد: او در موف...
-
نقش
دیکشنری فارسی به عربی
اسطورة , تابع , ختم , نقش , نمط
-
نَقْش
لهجه و گویش گنابادی
naghsh در گویش گنابادی یعنی رسم ، نقاشی ، فیلم بازی کردن ، خود را به بیخبری زدن
-
نقش
لهجه و گویش تهرانی
طرح و رنگ بدن کبوتر.