کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهسیاهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
black end
تهسیاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] عارضهای در برخی از ارقام گلابی که به سیاه شدن بافتهای گلگاه میوه میانجامد
-
واژههای مشابه
-
سیاهی
واژگان مترادف و متضاد
تاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی ≠ سپیدی
-
سیاهی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) 1 - منسوب به سیاه ، وضعیت و کیفیت سیاه بودن . 2 - تاریکی . 3 - چیز تیره و نامشخص که معمولاً به علت دوری تشخیص آن دشوار است . ؛ ~ لشکر گروهی از مردم که تنها برای نمایش انبوهی و بسیاری جمعیت به کار گرفته می شوند.
-
سیاهی
لغتنامه دهخدا
سیاهی . (حامص ) مقابل سفیدی . سیاه . (از آنندراج ) : بعشق اندر نهیبی زین بتر نیست سیاهی را ز پس رنگی دگر نیست . (ویس و رامین ).حسنک ... جبه ای داشت حبری رنگ با سیاهی میزد. (تاریخ بیهقی ).بر سیاهی سنگ اگر زرت سپید آید نه سرخ زآن سپیدی دان سیاهی روی دی...
-
سیاهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) siyāhi ۱. تیرگی؛ تاری؛ تاریکی.۲. [مقابلِ سفیدی] سیاه بودن.〈 سیاهی لشکر:۱. گروهی از مردم که برای نمایاندن کثرت و انبوهی لشکر جمع شوند و به کار جنگ نیایند.۲. [مجاز] اشخاص بیخاصیت.
-
سیاهی
دیکشنری فارسی به عربی
اسود
-
ته
واژگان مترادف و متضاد
۱. بن، بیخ، ریشه ۲. پس ۳. بنیاد ۴. ژرفنا، عمق، قعر ۵. آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه ≠ رو، سر
-
ته
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِصت .) آب دهن ، خدو.
-
ته
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) پایین ، زیر، قعر.
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت َه ْ ] (اِ) زیر و پایین را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : ز شرم دایه سر در ته فکنده زبان بسته ز پاسخ ، لب ز خنده . (ویس و رامین ).آقای دکتر معین آرد: معنی نخست آن (ته ) خالی است از اوستائی «توسن » (خالی شدن )، پهلوی «توهیک » (تهی و خالی )،...
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت َه ْ ] (اِ) نامی است که در شمیرانات و اطراف طهران به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاو در جنگل شناسی ساعی ص 231 شود.
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ِه ْ ] (ص ) تهی و خالی . (ناظم الاطباء).
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ِه ْ/ ت ِ هَِ ] (ع اِ اشاره ) مانند ذِه و یا ذِه ِ کلمه ٔاشاره به مؤنث است ؛ یعنی این زن . (ناظم الاطباء).
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ُه ْ ] (اِ) تفو را گویند که آب دهن است و آب دهن انداختن را هم گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ). تف و آب دهن . (ناظم الاطباء). رجوع به تف و تفو شود.