کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهی و تهک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
میان تهی
واژهنامه آزاد
چیزی که میان آن خالی باشد؛ پوچ.
-
تهی دستان
واژهنامه آزاد
فقیران
-
depleted mantle
گوشتۀ تهیشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بخشی از گوشتۀ زمین که غلظت عناصر ناسازگار در آن معمولاً براثر ذوب بخشی کاهش یافته است
-
undepleted mantle
گوشتۀ تهینشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] مادۀ گوشتهای اولیه که هیچ بازالتی از آن خارج نشده است
-
jejunostomy
تهیرودهسُنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ایجاد سوراخی در دیوارۀ شکم ازطریق جراحی که در نتیجۀ آن محتویات تهیروده به بیرون راه پیدا میکند
-
پهلو تهی کردن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. تُ. کَ دَ)(مص ل .) کناره کردن از کاری .
-
جای تهی کردن
لغتنامه دهخدا
جای تهی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جای را خالی کردن . از جای رفتن : شه شهریاران رها کرد جای فریبنده را گفت نزد من آی .
-
خرقه تهی کردن
لغتنامه دهخدا
خرقه تهی کردن . [ خ ِ ق َ / ق ِ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مردن . (یادداشت بخط مؤلف ).این تعبیر بیشتر برای مردن مرشدان استعمال میشود.
-
nasojejunal tube, NJ-tube
لولۀ بینیتهیرودهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] لولهای که با گذشتن از بینی به تهیروده در رودۀ کوچک میرسد
-
جستوجو در متن
-
تهک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tahak ۱. تهی؛ خالی؛ عاری.۲. برهنه؛ لخت: ◻︎ ای ز همه مردمی تهی و تهک / مردم نزدیک تو چرا پاید (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۵).
-
تهمک
لغتنامه دهخدا
تهمک . [ ت َ م َ ] (ص مصغر) مصغر تهم است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به تهم شود. || به معنی دوم تهک هم هست که برهنه و عریان و تهی و خالی باشد. (برهان )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تهک و تهی شود.
-
تهک
لغتنامه دهخدا
تهک . [ ت َ هََ ] (اِ) خاک را گویند و به عربی تراب خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). خاک . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). زمین و خاک و گرد و غبار. (ناظم الاطباء). || (ص ) تهی باشد چون برهنه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 266). به معنی تهی ...
-
رت
لغتنامه دهخدا
رت . [ رَ / رُ] (ص ) برهنه و عریان را گویند. (برهان ). برهنه و عریان . (ناظم الاطباء). برهنه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ سروری ). برهنه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (لغت فرس اسدی ) (ناظم الاطباء). لخت به معنی برهنه است و چون آنرا مخفف کنن...
-
پائیدن
لغتنامه دهخدا
پائیدن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . ببودن . بایستادن . ماندن . درنگ کردن : ای ز همه مردمی تهی و تهک مردم نزدیک تو چرا پاید . ابوشکور (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).اگر خفته ای زود برجه ز جای وگر خود بپائی زمانی مپای . دقیقی .بترس ای گنهکار و نزد من آی به ایو...
-
نزدیک
لغتنامه دهخدا
نزدیک . [ ن َ ] (حرف اضافه ، ق ) پهلوی : نزدیک (نزدیک )، از: نزد + یک (علامت نسبت )، نیز پهلوی : نزدیست ،کردی : نزوک (نزدیک ، قریب )، نزیک ، نزیک ، نزوک ، نیز کردی : نک (نزدیک ، پهلوی )، مخفف نزدک ، بلوچی : نزیک ، نزیخ ، نزی ، گیلکی : نزدیک ، فریزندی...