کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهی و تهک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تهی و تهک
لغتنامه دهخدا
تهی وتهک . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی ُ ت َ هََ ] (ص مرکب ، ازاتباع ) این لغت از اتباع است به معنی برهنه و عریان و تهی و خالی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خالی و برهنه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ای ز همه (زهر؟) مردمی تهی و تهک مردم نزدیک تو چرا ...
-
واژههای مشابه
-
vacancy, Schottky defect
تهیجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] نقصی در شبکۀ بلور که با جابهجایی اتم از جایگاه شبکهایاش پدید میآید
-
jejunum, intestinum jejunum
تهیروده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی، زیستشناسی] بخشی از رودۀ باریک که دوازدهه را به درازروده ارتباط میدهد
-
cenotaph
تهیگور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] آرامگاهی بدون جسد که برای یادمان ساخته شده باشد
-
تهی ساختن
لغتنامه دهخدا
تهی ساختن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) خالی کردن : نافه از مشک چون تهی سازندبوی خوش میدهد نیندازند.اوحدی .
-
تهی آغوش
لغتنامه دهخدا
تهی آغوش . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) خالی بودن آغوش از معشوق . (آنندراج ). محروم از معشوقی که در آغوش گیرد. (ناظم الاطباء). تنها. بی کس . بی یار : بر تهی آغوشی خود آه حسرت می کشم هرکجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را.صائب (از آنندراج ).
-
تهی دامنی
لغتنامه دهخدا
تهی دامنی . [ ت َ / ت ِ /ت ُ م َ ] (حامص مرکب ) محرومیت . بی نصیبی : توئی آنکه تا من منم با منی وزین در مبادم تهی دامنی .نظامی .
-
تهی دل
لغتنامه دهخدا
تهی دل . [ ت َ / ت ِ / ت ُ دِ ] (ص مرکب ) که کینه ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
نان تهی
لغتنامه دهخدا
نان تهی . [ ن ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نان بی نانخورش . (ناظم الاطباء). نان خالی . نان پتی : کوفته در سفره ٔ ما گو مباش کوفته را نان تهی کوفته ست . سعدی .روده ٔ تنگ به یک نان تهی پر گرددنعمت روی زمین پر نکند دیده ٔ تنگ .سعدی (گلستان چ یوسفی ص ...
-
تهی دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tohidast تنگدست؛ فقیر؛ بیچیز؛ بیپول.
-
تهی دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] tohidasti تنگدستی؛ ناداری؛ بیپولی.
-
تهی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخل , استنفذ , انزع احشاء , سرية , عادم
-
تهی دستی
دیکشنری فارسی به عربی
تعاسة
-
میالن تهی
دیکشنری فارسی به عربی
جوف