کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهی دستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تهی دستان
واژهنامه آزاد
فقیران
-
واژههای مشابه
-
free space
فضای تهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] مفهومی نظری از فضا که در آن ماده و میدان وجود ندارد
-
empty morph
واژِ تهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] نوعی واژ خاص که در سطح تقطیع واژی قابل تفکیک باشد، اما معنا نداشته باشد و به تکواژ خاصی اشاره نکند
-
یک تهی
لغتنامه دهخدا
یک تهی . [ ی َ / ی ِ ت َ ](ص نسبی ، اِ مرکب ) جامه ٔ یکتو چنانکه در ایام گرما پوشند. (آنندراج ) (غیاث ). جامه ٔ بی آستر : بوستان کز ژاله پوشیدی قمیص یک تهی این زمان از برف پوشیده قبای پنبه دار. سعید اشرف .|| پیراهن و زیرپیراهنی زنان . (ناظم الاطباء).
-
vacancy, Schottky defect
تهیجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] نقصی در شبکۀ بلور که با جابهجایی اتم از جایگاه شبکهایاش پدید میآید
-
jejunum, intestinum jejunum
تهیروده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی، زیستشناسی] بخشی از رودۀ باریک که دوازدهه را به درازروده ارتباط میدهد
-
cenotaph
تهیگور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] آرامگاهی بدون جسد که برای یادمان ساخته شده باشد
-
تهی داشتن
لغتنامه دهخدا
تهی داشتن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (مص مرکب ) عاری داشتن . مجرد ساختن . بی چیزی نگه داشتن : ز هرچه زیب جهان است و هر که ز اهل جهان مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها.خاقانی .
-
تهی رفتن
لغتنامه دهخدا
تهی رفتن . [ت َ / ت ِ / ت ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) با دست خالی رفتن . (ناظم الاطباء). تهیدست رفتن . (آنندراج ) : چنان کآمدی رفت خواهی تهی تو گنج از پی گنجبانی نهی . اسدی .با لشکر و مالی قوی امروز ولیکن فردا نروی جز تهی و مفلس و خالی . ناصرخسرو.فردا بروی...
-
تهی ساختن
لغتنامه دهخدا
تهی ساختن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) خالی کردن : نافه از مشک چون تهی سازندبوی خوش میدهد نیندازند.اوحدی .
-
تهی شدن
لغتنامه دهخدا
تهی شدن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خلو. خالی شدن . خواء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز من چون به ایشان رسید آگهی از آواز من مغزشان شد تهی . فردوسی .کنون تخت گشتاسب شد زو تهی بپیچد ز دیهیم شاهنشهی . فردوسی .سر نامداران تهی شد ز جنگ ز تنگی...
-
تهی کردن
لغتنامه دهخدا
تهی کردن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) تخلیه . خالی کردن . پرداختن . خلوت کردن . بپرداختن از. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خانه از روی تو تهی کردم دیده از خون دل بیاکندم . رودکی .به شبگیر برگرد و پیش من آی تهی کرد خواهم ز بیگانه جای . فردوسی ...
-
تهی گشتن
لغتنامه دهخدا
تهی گشتن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تهی گردیدن . خالی شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به سه سال و سه ماه و بر سر سه روزتهی گشت از آن تخت گیتی فروز. فردوسی .کنون از مرگ صدرالدین تهی گشت نپندارم که پر گردد دگربار. خاقانی .جهان پیمانه را...
-
تهی ماندن
لغتنامه دهخدا
تهی ماندن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از محروم ماندن . (آنندراج ). خالی شدن . خالی ماندن . عاری گشتن : هست ز مغز آن سرت ای منگله همچو زوش مانده تهی کشکله . رودکی .میان جوان را نبد آگهی بماند از هنر دست رستم تهی . فردوسی .چو شد گردش روز ...