کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهی دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تهی دست
/tohidast/
معنی
تنگدست؛ فقیر؛ بیچیز؛ بیپول.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
empty-handed
-
جستوجوی دقیق
-
تهی دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tohidast تنگدست؛ فقیر؛ بیچیز؛ بیپول.
-
واژههای مشابه
-
free space
فضای تهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] مفهومی نظری از فضا که در آن ماده و میدان وجود ندارد
-
empty morph
واژِ تهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] نوعی واژ خاص که در سطح تقطیع واژی قابل تفکیک باشد، اما معنا نداشته باشد و به تکواژ خاصی اشاره نکند
-
یک تهی
لغتنامه دهخدا
یک تهی . [ ی َ / ی ِ ت َ ](ص نسبی ، اِ مرکب ) جامه ٔ یکتو چنانکه در ایام گرما پوشند. (آنندراج ) (غیاث ). جامه ٔ بی آستر : بوستان کز ژاله پوشیدی قمیص یک تهی این زمان از برف پوشیده قبای پنبه دار. سعید اشرف .|| پیراهن و زیرپیراهنی زنان . (ناظم الاطباء).
-
vacancy, Schottky defect
تهیجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] نقصی در شبکۀ بلور که با جابهجایی اتم از جایگاه شبکهایاش پدید میآید
-
jejunum, intestinum jejunum
تهیروده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی، زیستشناسی] بخشی از رودۀ باریک که دوازدهه را به درازروده ارتباط میدهد
-
cenotaph
تهیگور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] آرامگاهی بدون جسد که برای یادمان ساخته شده باشد
-
تهی داشتن
لغتنامه دهخدا
تهی داشتن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (مص مرکب ) عاری داشتن . مجرد ساختن . بی چیزی نگه داشتن : ز هرچه زیب جهان است و هر که ز اهل جهان مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها.خاقانی .
-
تهی ساختن
لغتنامه دهخدا
تهی ساختن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) خالی کردن : نافه از مشک چون تهی سازندبوی خوش میدهد نیندازند.اوحدی .
-
تهی شدن
لغتنامه دهخدا
تهی شدن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خلو. خالی شدن . خواء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز من چون به ایشان رسید آگهی از آواز من مغزشان شد تهی . فردوسی .کنون تخت گشتاسب شد زو تهی بپیچد ز دیهیم شاهنشهی . فردوسی .سر نامداران تهی شد ز جنگ ز تنگی...
-
تهی گشتن
لغتنامه دهخدا
تهی گشتن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تهی گردیدن . خالی شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به سه سال و سه ماه و بر سر سه روزتهی گشت از آن تخت گیتی فروز. فردوسی .کنون از مرگ صدرالدین تهی گشت نپندارم که پر گردد دگربار. خاقانی .جهان پیمانه را...
-
تهی نشستن
لغتنامه دهخدا
تهی نشستن . [ت َ / ت ِ / ت ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خالی نشستن . تنها ماندن . به مجاز محروم ماندن . در عزا نشستن . در فقدان نشستن : مردی دبیر بود اندر لشکر بهرام نام وی بزرگ دبیر. و بهرام او را از هرمز خواسته بود.بهرام را گفت : به جنگ شتاب مکن با د...
-
تهی آخر
لغتنامه دهخدا
تهی آخر. [ ت َ / ت ِ / ت ُ خ ُ ] (ص مرکب ) مبتلای قحطی آب و دانه . مقابل چرب آخر. (آنندراج ).گذاشته شده بی آب و دانه . (ناظم الاطباء) : گاودوشای هنر بسکه تهی آخر ماندخشک پستان شده زآنسان که ندارد نم شیر.شفائی (از آنندراج ).
-
تهی آغوش
لغتنامه دهخدا
تهی آغوش . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) خالی بودن آغوش از معشوق . (آنندراج ). محروم از معشوقی که در آغوش گیرد. (ناظم الاطباء). تنها. بی کس . بی یار : بر تهی آغوشی خود آه حسرت می کشم هرکجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را.صائب (از آنندراج ).