کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهکم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تهکن
لغتنامه دهخدا
تهکن . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص ) پشیمان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشیمان شدن مثل تهکم . (از اقرب الموارد).
-
سرزنش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
باروکة , تبجح , تهکم , توبيخ , رفض , سديم , سليطة اللسان , لائمة , لوم , مراقبة , وبخ
-
تهکمی
لغتنامه دهخدا
تهکمی . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ص نسبی ) فسوسی . مسخره ای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بودم حکیم سوزنی از چند سال بازتا یالمند گشتم و گشتم تهکمی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تهکم شود.
-
متهکم
لغتنامه دهخدا
متهکم . [ م ُ ت َهََ ک ْ ک ِ ] (ع ص ) مرد متکبر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ منش متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (ازذیل اقرب الموارد). و رجوع به تهکم و مستهکم شود.
-
مسخرگی
لغتنامه دهخدا
مسخرگی . [ م َ خ َ رَ / رِ] (حامص ) مسخره درآوردن . استهزاء. بذله گوئی . لودگی .لاغ . هزل . سخریه . و رجوع به مسخره شود : از مسخرگی گذشت و برخاست پیغامبری ز مکر دستان . خاقانی .در میان حریفان شخصی بود مختل حال که از مسخرگی نانی حاصل می کردی . (جهانگش...
-
خندستان
لغتنامه دهخدا
خندستان . [ خ َ دِ ] (اِ مرکب ) جای تمسخر. جای هزل . مجلس سخره . مجلس لاغ . (از آنندراج ). مجلس و معرکه ٔ مسخرگی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || مسخره . لاغ . (از ناظم الاطباء): تهکم ؛ خندستان کردن . (زوزنی ). || کنایه از لب و دهان معشوق . (از آنند...
-
استهزاء
لغتنامه دهخدا
استهزاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خندستانی . (مجمل اللغه ). خندستانی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بر کسی خندیدن . تمسخر کردن . (غیاث ). جمز. ریشخند کردن . ریشخند. تهکم . طنز. فسوس . افسوس . فسوس کردن . (منتهی الارب ). فسوس داشتن . دست انداختن . سخ...
-
پشیمانی خوردن
لغتنامه دهخدا
پشیمانی خوردن . [ پ َ خوَرْ/ خُرْ دَ ] (مص مرکب ) ندامت . تَندﱡم . تأسف . تلهﱡف . تفکﱡه : مردم چرا از کاری پشیمانی خورند که دیگر بار خورده باشند. (از قابوسنامه ). گویند که برهمین از کشتن چندان مردم پشیمانی خورد و گفت ... (مجمل التواریخ و القصص ). آن...
-
ابن سراج
لغتنامه دهخدا
ابن سراج . [ اِ ن ُ س َرْ را ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبداﷲبن روبیل ، معروف به ابن سراج غرناطی شاعر. متفنن در فنون عدیده و طبیب مبرز. شهرت تألیفات او سبب شد که سلطان محمدبن محمد او را طبیب خاص خویش کرد. ابن سراج طب را نزد ابوجعفر راقوتی مرسی فراگر...
-
بیران
لغتنامه دهخدا
بیران . (ص ، اِ) ویران که نقیض آباد باشد. (از برهان ). بیرام . بیرانه . (از غیاث ). ویران . (رشیدی ). ویران . ویرانه . (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر)... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی ). و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است ...
-
استخفاف
لغتنامه دهخدا
استخفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سبک شمردن کسی را. (منتهی الارب ). سبک گردانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سبک داشتن .(تاج المصادر بیهقی ): شنودم که بخلوتها خلعت ها را استخفاف کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502). || خوار داشتن . (منتهی الارب ). سبکدا...
-
پیاپی
لغتنامه دهخدا
پیاپی . [ پ َ /پ ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) از اتباع است . پی در پی . پی هم . پشت سرهم . پشت هم . یکی پس دیگری . متتابع. یکی از پس دیگری . متعاقب . پیوسته . مسلسل . متوالی . متواتر. دمادم . مکرر. در پی یکدیگر. پشت سر یکدیگر. متتالی . مترادف . م...
-
عنوان
لغتنامه دهخدا
عنوان . [ ع ُن ْ / ع ِن ْ ] (ع اِ) سرنامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نشان و دیباچه ٔ نامه . (از اقرب الموارد). اصل آن عُنّان است ، از عن ّ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عُنْیان . عِنْیان . (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع ب...
-
پیش آمدن
لغتنامه دهخدا
پیش آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک آمدن . نزدیک شدن . تقدم . (منتهی الارب ). به حضور درآمدن . پیش روی آمدن . مقابل آمدن . اقبال . استقبال . (منتهی الارب ). جلو آمدن کسی یا چیزی را. به کسی یا چیزی نزدیک گشتن . نزدیک آمدن از جانب مقابل : عرض . (منت...
-
شکسته
لغتنامه دهخدا
شکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مکسور و خردشده . (ناظم الاطباء). خرد. (آنندراج ). منکسر. مکسور. کسیر. (منتهی الارب ). نعت مفعولی از شکستن در معنی متعدی آن . (یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج در توضیح شکسته و فرق آن با خرد مینویسد: شکسته وقتی ...