کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهکم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تهکم
/tahakkom/
معنی
۱. استهزا کردن.
۲. خشم گرفتن.
۳. تکبر کردن.
۴. بر فوت چیزی پشیمانی خوردن.
۵. فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر
۲. دست انداختن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تهکم
واژگان مترادف و متضاد
۱. ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر ۲. دست انداختن
-
تهکم
فرهنگ فارسی معین
(تَ هَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست انداختن . 2 - خشم گرفتن . 3 - پشیمانی خوردن . 4 - ویران شدن .
-
تهکم
لغتنامه دهخدا
تهکم . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص )شکسته و ویران شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیران شدن . (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فروریختن چاه و مانندآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خند...
-
تهکم
دیکشنری عربی به فارسی
دست انداختن ومتلک گفتن , سرزنش کردن , شماتت کردن , طعنه زدن , طعنه
-
تهکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahakkom ۱. استهزا کردن.۲. خشم گرفتن.۳. تکبر کردن.۴. بر فوت چیزی پشیمانی خوردن.۵. فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن.
-
واژههای همآوا
-
تحکم
واژگان مترادف و متضاد
۱. تعدی، زورگویی ۲. امر، حکم، دستور، فرمان ۳. داوری، قضا، قضاوت ۴. حکومت، سلطه، فرمانروایی ۵. تعدی کردن، زور گفتن ۶. حکم کردن، فرماندادن ۷. داوری کردن، قضاوت کردن
-
تحکم
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ کُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زور گفتن ، به میل خود رفتار کردن . 2 - حکم عادلانه کردن . 3 - (اِمص .) زورگویی و تعدی . 4 - حکومت ، فرمانروایی .
-
تحکم
لغتنامه دهخدا
تحکم . [ ت َح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن . (غیاث اللغات ). || تحکم در امری ؛ فرمان روا شدن در آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حکم کردن . (منتهی ا...
-
تحکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahakkom ۱. حکم کردن.۲. حکومت کردن به زور؛ به میل و رٲی خود حکم کردن.۳. فرمانروایی.۴. زورگویی.
-
تَحْکُمُ
فرهنگ واژگان قرآن
حکم می کنی
-
تَحْکُمَ
فرهنگ واژگان قرآن
که حکم کني
-
جستوجو در متن
-
دست انداختن ومتلک گفتن
دیکشنری فارسی به عربی
تهکم
-
شماتت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تهکم