کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگ چاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنگ چاق
لغتنامه دهخدا
تنگ چاق . [ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز است که 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای مشابه
-
تَنگ
لهجه و گویش بختیاری
tang 1. تنگ؛ 2. نام تسمهاى چرمى که از زیر شکم اسب و الاغ مىگذرد، دَوال؛ 3. دَرّه، تنگه میان دو کوه.
-
تِنگ
لهجه و گویش بختیاری
teng سِفت، فشرده.
-
تُنگ
لهجه و گویش بختیاری
tong تُنگ، ظرفِ دوغخورى.
-
تَنگ
لهجه و گویش تهرانی
محکم، سخت،تسمه بستن زین، قید
-
تُنگ
لهجه و گویش تهرانی
ظرف آب،پارچ
-
تَنگ
لهجه و گویش تهرانی
نزدیک:() غروب، ()بون=بام
-
تنگ تنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تَ) (ق .) بار بار، بسیار زیاد.
-
تنگ تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ تنگ . [ ت َ ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) عدل عدل . باربار. بقچه بقچه : دوصد جامه و زیور رنگ رنگ بسنجیده و ساخته تنگ تنگ . شمسی (یوسف و زلیخا).تنگ شکر حدیث ترا بندگی کندکاندر عبارت تو شکر هست تنگ تنگ . سوزنی .در پله ٔ ترازوی اعمال عمر ماطاعات دانه دان...
-
نفس تنگ
لغتنامه دهخدا
نفس تنگ . [ ن َ ف َ ت َ ] (اِ مرکب ) عبارت از زمانی که به یک چشم زدن بگذرد. (آنندراج ). یک لحظه . یک چشم به هم زدن . (ناظم الاطباء). کنایه از زمانی است که در یک چشم برهم زدگی بگذرد. (برهان قاطع).
-
سال تنگ
لغتنامه دهخدا
سال تنگ . [ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشک سالی . قحطسالی . جدب . تنگسال . (منتهی الارب ).
-
هم تنگ
لغتنامه دهخدا
هم تنگ . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) موافق و برابر. (غیاث ): قاسم صباحت و ملاحت و حسن او را با یوسف هم تنگ کرده . (جهانگشای جوینی ). || هم عدل . هم لنگه . دو بار که با هم بر ستور بندند. (از یادداشتهای مؤلف ). || همانند. شبیه : بیداد بین که دور شب و روز می...
-
close packing
تنگچینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] روش قرار دادن کرههای جامد همشکل بهنحویکه چیدمان آنها حداقل تخلخل بین کرهها را داشته باشد
-
ravine
تنگدره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیا، زمینشناسی] درۀ کوچک و باریک با دو بَر پرشیب