کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگ دهلیز کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تنگ چشمی
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ) (اِمص .) بُخل ، حسادت .
-
تنگ داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) بر کسی سخت گرفتن .
-
تنگ چشم
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ یا چِ) (ص مر.) بخیل ، ممسک .
-
تنگ حال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) نادار، بی بضاعت .
-
تنگ سالی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (حامص .) خشک سالی ، کمیابی و گرانی ارزاق .
-
چشم تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (ص مر.) 1 - بخیل . 2 - حسود.
-
دست تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (ص مر.) تنگدست ، فقیر.
-
دل تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (ص .) اندوهیگن ، آزرده ، ناخوشایند، افسرده .
-
دست تنگ
لغتنامه دهخدا
دست تنگ . [ دَ ت ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بی وسعی . نیاز. افلاس . اعسار. تنگدستی : به گوش آمدش در شب تیره رنگ که شخصی همی نالد از دست تنگ .سعدی .
-
دست تنگ
لغتنامه دهخدا
دست تنگ . [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) تنگدست . مفلس و محتاج . (آنندراج ). کسی که مدار معاش او به خرج یومیه وفا نکند. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). که وسعی ندارد. معسر. مستمند. نیازمند. تهیدست . گدا. مفلس . محتاج . فقیر. (ناظم الاطباء). مقابل فراخ دست : ...
-
دره تنگ
لغتنامه دهخدا
دره تنگ . [ دَرْ رَ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلنارد بخش ساردوئیه شهرستان بافت . واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و سرراه مالرو جیرفت به ساردوئیه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دره تنگ
لغتنامه دهخدا
دره تنگ . [ دَرْ رَ ت َ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذ بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی شمال باختری دورود و کنارراه مالرو میراحمدی به لبیان بالا. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دهن تنگ
لغتنامه دهخدا
دهن تنگ . [ دَ هََ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ دهن . که دهانی تنگ دارد اعم از انسان یا کوزه و شیشه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده ٔ تنگ دهان شود.
-
دهان تنگ
لغتنامه دهخدا
دهان تنگ . [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ دهان . که دهانی تنگ دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به تنگ دهان شود.
-
روز تنگ
لغتنامه دهخدا
روز تنگ . [ زِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روز مصیبت . (از فرهنگ اسکندرنامه از آنندراج ).