کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگ خویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تنگ اندرآمدن
لغتنامه دهخدا
تنگ اندرآمدن . [ ت َ اَ دَ م َ دَ] (مص مرکب ) تنگ آمدن . سخت نزدیک آمدن : پیاده بدو، تیزبنهاد روی چون تنگ اندرآمد به نزدیک اوی . فردوسی .چو تنگ اندرآمد گو نامداربرآمد ز جا خسرو شهریار. فردوسی .دو لشکر چو تنگ اندرآمد ز راه از آن سو سپهدار ازین سوی شاه...
-
تنگ اندرآوردن
لغتنامه دهخدا
تنگ اندرآوردن . [ ت َ اَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کم گردانیدن فاصله را. سخت نزدیک گردیدن : چو تنگ اندرآورد با من زمین برآهختم آن گاوسر گرز کین . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 196).چو تنگ اندرآورد با او زمین فروکرد گرز گران را به زین . فردوسی .چو من تنگ...
-
تنگ برکشیدن
لغتنامه دهخدا
تنگ برکشیدن . [ ت َ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تنگ اسب را محکم بستن . آماده ٔ سواری و کار ساختن اسب را. زین را بر اسب استوار کردن . آماده ٔ حرکت و کارزار شدن : همه اسب را تنگها برکشیدهمه گرد بر گرد لشکر کشید. فردوسی .سواران سبک برکشیدند تنگ گرفتند...
-
تنگ بستن
لغتنامه دهخدا
تنگ بستن . [ ت َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تنگ کشیدن . تنگ برکشیدن . استوار ساختن زین اسب با بستن نواری مخصوص . بستن و محکم ساختن تنگ اسب و آماده ساختن اسب را جهت سواری و کارزار : به زین بر، ببستند تنگ استواربگفتند و رفتند زی کارزار. فردوسی .چون تو سوار ف...
-
تنگ بیغوله
لغتنامه دهخدا
تنگ بیغوله . [ ت َ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) تنگ پیغوله . کنایه از دنیا وروزگار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کنایه از دنیا. (انجمن آرا). دنیا. (فرهنگ رشیدی ).
-
تنگ پیغوله
لغتنامه دهخدا
تنگ پیغوله . [ ت َ پ َ / پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) تنگ بیغوله . رجوع به همین کلمه شود.
-
تنگ ترکان
لغتنامه دهخدا
تنگ ترکان . [ ت َ گ ِ ت ُ ] (اِخ ) نام موضعی است از ترکستان . (برهان ) (از غیاث اللغات ). در برهان گفته موضعی است . (شرفنامه ٔ منیری ). در برهان گفته موضعی است از ترکستان و بملاحظه ٔ تنگ در خطا افتاده . تنگ ترکان تنگی است در فارس که چون از کازرون دو ...
-
تنگ تکاب
لغتنامه دهخدا
تنگ تکاب . [ ت َ گ ِ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان است که 343 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به تنگ تکاو شود.
-
تنگ تکاو
لغتنامه دهخدا
تنگ تکاو. [ ت َ گ ِ ت َ ] (اِخ ) نام دره ای است در ولایت کهکیلویه ٔ فارس که حاکم نشین آنجا شهر بهبهان است و در آن تنگ معدن مومیایی خوب است ...(انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
تنگ جای
لغتنامه دهخدا
تنگ جای . [ ت َ ] (اِ مرکب ) جایی بی وسعت . مکانی که کسی به دشواری در آن جای گیرد : همه نعل مرکب زنم باژگونه به وقتی کزین تنگ جا می گریزم . خاقانی .به عرض دو میدان در آن تنگ جای فشردند چون کوه پولاد و پای . نظامی .رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنگ خسروآباد
لغتنامه دهخدا
تنگ خسروآباد. [ ت َ گ ِ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرهان است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
تنگ داریال
لغتنامه دهخدا
تنگ داریال . [ ت َ گ ِ ] (اِخ ) راهی است که از آن طرف قفقاز به تفلیس منتهی می شود و پیش از این تنگ جر، دربند زور و دربند آلانها نیز نامیده می شد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2459، 2589 - 2590 و 2591 شود.
-
تنگ داشتن
لغتنامه دهخدا
تنگ داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) در گرفتاری و سختی قرار دادن . در رنج و مشقت داشتن کسی یا چیزی . در مضیقه و تنگی داشتن .- به تنگ داشتن ؛ به ستوه آوردن : بدو گفت ما را چه داری به تنگ همی تیزی آری بجای درنگ .فردوسی .- تنگ داشتن جنگ بر کسی ؛ درمانده...
-
تنگ درآمدن
لغتنامه دهخدا
تنگ درآمدن . [ ت َ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) سخت نزدیک شدن . تنگ آمدن : چون درآمد به نزد ماهان تنگ پیکری دید درخزیده به سنگ . نظامی .- تنگ درآمدن کار ؛ به سختی کشیده شدن آن . زمخت شدن کار : و دانستند که کار تنگ درآمد جمله روی به علامت امیر نهادند. (تاری...
-
تنگ دررسیدن
لغتنامه دهخدا
تنگ دررسیدن . [ ت َ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) تنگ رسیدن . رجوع به همین کلمه شود.