کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگاتنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنگاتنگ
/tangātang/
معنی
فشرده و چسبیدهبههم؛ بیفاصله و نزدیکبههم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
close
-
جستوجوی دقیق
-
تنگاتنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تَ) (ص مر.) بسیار نزدیک و بدون فاصله ، بسیار تنگ .
-
تنگاتنگ
لغتنامه دهخدا
تنگاتنگ . [ ت َ ت َ ] (ص مرکب ) بسیار تنگ . (آنندراج ). بسیار نزدیک و بدون فاصله . بسیار تنگ . (فرهنگ فارسی معین ). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل . (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده ٔ مصاف بود در شب ملک سلیمان ...
-
تنگاتنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tangātang فشرده و چسبیدهبههم؛ بیفاصله و نزدیکبههم.
-
جستوجو در متن
-
assemblage
هموندگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] 1. مجموعهای الگومند از زیرهموندگانها که نمایانگر فعالیتهای اجتماعی در یک جامعۀ باستانی است 2. مجموعهای از یافتههای همسان یا ناهمسان که با یکدیگر همبودی تنگاتنگ دارند
-
زکزکة
لغتنامه دهخدا
زکزکة. [ زَ زَ ک َ ] (ع مص ) تنگاتنگ رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زکیک
لغتنامه دهخدا
زکیک . [ زَ ] (ع مص ) زک و زکاً و زکیکاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنگاتنگ رفتن یا جهت سستی و ناتوانی . || شتاب رفتن دجاجة و دراجة. || پر کردن مشک را. (آنندراج ). رجوع به زک شود. || (ع اِ) رفتار تنگاتنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ...
-
زکک
لغتنامه دهخدا
زکک . [ زَ ک َ ] (ع مص ) زک ، زکا و زککاً؛ تنگاتنگ رفت یا جهت سستی و ناتوانی کوتاه گام رفت . (منتهی الارب ). رجوع به زک شود.
-
بیگاه گونه
لغتنامه دهخدا
بیگاه گونه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) در آستانه ٔ غروب . تنگاتنگ غروب . نزدیک به شامگاه رسیدن و بودن روز : درساعت بونصر بیامد و بیگاه گونه شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404).
-
تنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. باریک، کمپهنا، کمعرض ≠ پهن، عریض ۲. کوچک ≠ بزرگ، فراخ ۳. ریز، کوچک ≠ گشاد ۴. فروزین، دوال، فتراک ۵. لنگه، عدل ۶. جوال ۷. تنگه، دروا، دره ۸. محدود، ≠ گشاد، فراخ ۹. تنگاتنگ، نزدیک ۱۰. بیفاصله، چسبیده، کیپ اندک
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَک ک ](ع مص ) تنگاتنگ رفتن یا جهت سستی و ناتوانی کوتاه گام رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دویدن . || شتاب رفتن دجاجة. || پر کردن مشک را. || ریخ زدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زلم
لغتنامه دهخدا
زلم . [ زَ ] (ع مص ) خطا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پرکردن آوند و حوض را. || کم کردن بخشش را. || بریدن بینی کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنگاتنگ رفتن و نزدیک بهم گذاشتن گامها را. |...
-
ارس
واژهنامه آزاد
خود واژه «ارس» به معنای رسنده در زبان تالشی است که زبان تالشی در پیوند تنگاتنگ با زبان اوستا و نیز زبان باستان آذربایجان میباشد. و این بدان معنی است که این رود بزرک در راه 800 کیلومتری خود از کوههای هزار در ترکیه تا دریای کاسپین، با اینکه همه¬ی زمینه...
-
مقرمط
لغتنامه دهخدا
مقرمط. [ م ُ ق َ م َ ] (ع ص ) حروف تنگ نبشته . (حبیش تفلیسی ). خط باریک و تنگ . (زمخشری ). نبشته ٔ درهم و باریک و پهلوی هم نوشته . (ناظم الاطباء). نوعی کتابت ریزو نازک . (تاریخ بغداد ج 9 ص 326). خطی تنگاتنگ . خطی که کلمات و حروف آن نزدیک به یکدیگر نو...
-
برهم
لغتنامه دهخدا
برهم . [ ب َ هََ ] (حرف اضافه + ضمیر مبهم ) با هم . (آنندراج ). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) یکی بالای دیگری . (یادداشت دهخدا) : بگفت این و زآن [ از جام نبید ] هفت برهم بخوردوز آن می پرستان برآورد گرد. فردوسی .- برهم آمدن ؛ برو...