کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنگ
/tang/
معنی
۱. [مقابلِ گشاد] کوچکتر از اندازۀ مورد نظر: کفش تنگ.
۲. [مقابلِ پهن] باریک؛ کمپهنا.
۳. [مقابلِ فراخ] ویژگی جایی که کسی یا چیزی بهسختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود: اتاق تنگ.
۴. زمان کم.
۵. [مجاز] دشوار.
۶. (قید) بافشار.
۷. (قید) با فاصلۀ کم.
۸. (اسم) دره: ◻︎ چو دستان سام اندر آمد به تنگ / پذیره شدندش همه بیدرنگ (فردوسی: ۲/۸).
۹. [قدیمی] کمیاب.
〈 تنگ آمدن: (مصدر لازم) [مجاز] به ستوه آمدن؛ آزرده شدن؛ ملول شدن.
〈 تنگ آوردن: (مصدر متعدی) [مجاز] به تنگ آوردن؛ به کسی سخت گرفتن و او را در تنگنا گذاشتن؛ به ستوه آوردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله
دیکشنری
beaker, close , canyon, carafe, caster, cincture, decanter, girth, jug, tight, strait, tense
-
جستوجوی دقیق
-
تنگ
واژگان مترادف و متضاد
آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله
-
تنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. باریک، کمپهنا، کمعرض ≠ پهن، عریض ۲. کوچک ≠ بزرگ، فراخ ۳. ریز، کوچک ≠ گشاد ۴. فروزین، دوال، فتراک ۵. لنگه، عدل ۶. جوال ۷. تنگه، دروا، دره ۸. محدود، ≠ گشاد، فراخ ۹. تنگاتنگ، نزدیک ۱۰. بیفاصله، چسبیده، کیپ اندک
-
gorge
تنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیا، زمینشناسی] درهای باریک و ژرف با دیوارههای سنگی تقریباً قائم در کوهستان که از ژرفدره کوچکتر و از تنگدره پرشیبتر است
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - لنگة بار، عدل ، جوال . 2 - تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند. 3 - آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی . 4 - بار، حمل .
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد.
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] 1 - (ص .) باریک ، کم عرض . 2 - جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد. 3 - (اِ.) دره .
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( تَ ) (ص .) 1 - بسیار نزدیک ، چسبان . 2 - نایاب .
-
تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار است که 4000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ . [ ت َ ] (اِخ ) نام مقامی باشد از ترکستان که ترکان تنگی به آن منسوب و به خوش صورتی مشهورند. (برهان ). شهری است از ترکستان به حسن خیزی معروف . (انجمن آرا) (آنندراج ). جایی در ترکستان که ترکان تنگی که در خوش صورتی ضرب المثل اند بدانجا منسوب میباشن...
-
تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ . [ ت َ ] (اِخ ) نام ولایتی است از بدخشان . (برهان ). نام ملکی ازبدخشان . (غیاث اللغات ). ناحیه ای در بدخشان . (ناظم الاطباء). ولایتی است از ملک بدخشان قریب به دره که آن هم ولایتی است از آن ملک و مردم تنگ دره به خوشی صورت اشتهار دارند. (فرهنگ جها...
-
تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ . [ ت َ ] (ص )ضد فراخ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نقیض فراخ باشد. (برهان ). بی وسعت و ضیق و کم عرض . نقیض فراخ . (ناظم الاطباء). پهلوی تنگ بمعنی ضیق . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). باریک . کم عرض . اندک...
-
تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ . [ ت ِ ] (اِ) منقار مرغان باشد. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ . [ ت ُ ] (اِ) کوزه ٔ سرتنگ گردن کوتاه را گویند. (برهان ). کوزه ای است سفالین یا بلورین بیضی شکل که لوله و نایژه ٔ آن بر سرش قرار دارد و لوله اش آنجا که به کوزه متصل شود تنگ است و سر لوله فراخ و گشاد است . بلبله . صراحیه . (فرهنگ فارسی معین ). کو...
-
تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tang] tang ۱. [مقابلِ گشاد] کوچکتر از اندازۀ مورد نظر: کفش تنگ.۲. [مقابلِ پهن] باریک؛ کمپهنا.۳. [مقابلِ فراخ] ویژگی جایی که کسی یا چیزی بهسختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود: اتاق تنگ.۴. زمان کم.۵. [مجاز] دشوار.۶. (قید) بافشار...