کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنور خشت پزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنور خشت پزان
لغتنامه دهخدا
تنور خشت پزان . [ ت َ رِ خ ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کوره ٔ آجرپزان که غالب-اً دارای دودکش بلند و بزرگی است : بینئی چون تنور خشت پزان دهنی چون لَوید رنگرزان .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
تَّنُّورُ
فرهنگ واژگان قرآن
تنور- محل پختن نان(از کلمات مشترک بين عربي و فارسي واحتمالاً اصلش فارسي است)
-
تنور شور، تنور آشور
لهجه و گویش تهرانی
همزن تنور
-
دوباره تنور
لغتنامه دهخدا
دوباره تنور. [ دُ رَ / رِ ت َ ] (ص مرکب ) دوتنوره . دوالکه . دوآتشه . نان که خوب پخته و برشته باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوآتشه شود.
-
تنور عجوز
لغتنامه دهخدا
تنور عجوز. [ ت َ رِ ع َ ] (اِخ ) اشاره به مبداء بلا و فتنه و اشاره به قصه ٔ طوفان که از تنور پیره زنی که در کوفه بود آب بجوشید. (انجمن آرا). رجوع به تنور پیره زن شود.
-
تنور ،تندور
لهجه و گویش تهرانی
تنور
-
تنورِ شکم
لهجه و گویش تهرانی
کنایه از معده
-
تنور پیره زن
لغتنامه دهخدا
تنور پیره زن . [ ت َ رِ رَ / رِ زَ ] (اِ خ ) تنور پیرزن . تنور عجوز. اشاره به پیرزنی است که طوفان نوح نخست از تنور نان پزی وی جوشیدن گرفت : خانه ٔ پیره زن که طوفان برددر تنورش فطیر نتوان یافت . خاقانی .چون قوم نوح خشک نهالان بی برندباد از تنور پیرزنی...
-
مث تنور/ تون حموم
لهجه و گویش تهرانی
گرم و بد آب و هوا
-
شب سمور و لب تنور
فرهنگ گنجواژه
ایام سخت.
-
جستوجو در متن
-
خشت پز
لغتنامه دهخدا
خشت پز. [ خ ِ پ َ ] (نف مرکب ) آجرپز. آنکه آجر می سازد : بینئی چون تنور خشت پزان دهنی چون تغار رنگرزان .نظامی .
-
لوید
لغتنامه دهخدا
لوید. [ ل َ وی ] (اِ) دیگ .(غیاث ). دیگ سرگشاده . (جهانگیری ). دیگ سنگین . مرجل .دیگ بزرگ مسین . دیگ و پاتیل بزرگ سرگشاده ٔ مسین . لویز. (برهان ) : بیاورد ارزیز و رویین لویدبرافروخت آتش به روز سپید. فردوسی .چنان شد که دارنده هر بامدادبرفتی دوان از بر...
-
تغار
لغتنامه دهخدا
تغار. [ ت َ ] (اِ) طشت گلی را گویند. (برهان ) (غیاث اللغات ). تشت گلین است که درآن آب کنند و غذا نیز خورند یا گندم و جو پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طشت گلین و سفالین و آوندی که سواران در آن خوراک اسب خود را ریزند. (ناظم الاطباء). تیغار. (منتهی ا...