کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنه و توشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنه و توشه
لغتنامه دهخدا
تنه و توشه . [ ت َ ن َ / ن ِ وُ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مجموع پهناو درازا و سطبرای آدمی : او به تنه و توشه ٔ فلان است .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنه توشه شود.
-
تنه و توشه
فرهنگ گنجواژه
هیکل ،توان. تنه و توشهدار=قوی.
-
واژههای مشابه
-
تنة
لغتنامه دهخدا
تنة. [ ت َن ْ ن َ ] (اِخ ) رجوع به طلحةبن ابراهیم شود.
-
تَنَه
لهجه و گویش بختیاری
ta:na طعنه.
-
تِنَّه
لهجه و گویش بختیاری
tenna تخمه، هسته.
-
body cast
گچ تنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] گچی که از نوک سینه تا لگن یا پایینتر گرفته شود تا ستون فقرات بیحرکت بماند
-
نیمه تنه
لغتنامه دهخدا
نیمه تنه . [ م َ / م ِ ت َ ن َ/ ن ِ ] (ق مرکب ) با نصف بدن . (فرهنگ فارسی معین ).- نیمه تنه بلند شدن ؛ نیم خیز کردن . نصف پیش تنه را اززمین بلند کردن .
-
worn fishing
تنۀ ساییده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] فضای خالی در تنۀ ریل که براثر ساییده شدن ریل به وصلۀ ریل ایجاد میشود
-
brainstem/ brain stem
تنۀ مغز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] بخش ساقهمانندی که نیمکرههای مغز را به هم متصل میکند
-
نیم تنه
فرهنگ فارسی معین
(تَ نِ) (اِمر.) لباس کوتاه مردانه یا زنانه .
-
یک تنه
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ نِ) (ق .) تنها به تنهایی .
-
تانی تنه
لغتنامه دهخدا
تانی تنه . [ ت َ ن َ ] (اِ) کلماتی که برای استقامت وزن نغمات در وقت خوانندگی ابتدا بدان کنند. (آنندراج ) : دانستن معرفت به تانی تنه نیست اثبات ظهور ذات را بینه نیست در دل بجز از نور خدا هیچ مدان غیر از یک کس به خانه ٔ آینه نیست .میرهمام (از آنندراج )...
-
پائین تنه
لغتنامه دهخدا
پائین تنه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مقابل بالاتنه . قسمت زیرین جامه چون به دو بخش مساوی کنی . || قسمت زیرین بدن از کمر بپائین . || شرم مرد یا زن .
-
تنه زدن
لغتنامه دهخدا
تنه زدن . [ ت َ ن َ /ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خود را به کسی زدن . (ناظم الاطباء). با قسمتی از بالای تن ، به تن دیگری زدن . با جزئی از تن بر دیگری زدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).