کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنند
/tanand/
معنی
کاهل؛ تنبل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنند
لغتنامه دهخدا
تنند. [ ت َ ن َن ْ] (اِ) عنکبوت باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). تنندو.تننده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تندو.(فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). هر سه بمعنی عنکبوت و جولاه باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). هر چهار بمعنی عنکبوت . (فرهنگ رشیدی )....
-
تنند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tanand کاهل؛ تنبل.
-
جستوجو در متن
-
هفت انجم
لغتنامه دهخدا
هفت انجم . [ هََ اَ ج ُ ] (اِ مرکب ) هفت ستاره . هفت اختر : آنکه ملکش برتر از نوبت تنندبرتر از هفت انجمش نوبت زنند.مولوی .
-
هم تن
لغتنامه دهخدا
هم تن . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) هم جسم . هم جنس : مرغ خاکی ، مرغ آبی هم تنندلیک ضدانند وآب و روغنند.مولوی .
-
راجی
لغتنامه دهخدا
راجی . (ع ص ) امیدوار.(آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) : هم برآن بو می تنند و میروندهر دمی راجی و آیس میشوند.مولوی .
-
تننده
لغتنامه دهخدا
تننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (اِ) عنکبوت . غنده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). عنکبوت . (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (منتهی الارب ). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). تنند و تنندو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تندو. (انجم...
-
تنندو
لغتنامه دهخدا
تنندو. [ ت َ ن َن ْ ] (اِ) غنده بود یعنی عنکبوت ، دیوپای نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407). بمعنی تنند است که عنکبوت باشد. (برهان ). تندوست . (شرفنامه ٔ منیری ). عنکبوت . (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). عنکبوت باشد و آن را تننده و تندو نیز گفته ا...
-
تندو
لغتنامه دهخدا
تندو. [ ت َ ] (اِ) عنکبوت را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از اوبهی ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). تنند و تنندو و تننده . (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و آنرا جولاه و جولاهه و جوله نیز گویند، زیراکه تننده ...
-
تارتنک
لغتنامه دهخدا
تارتنک . [ ت َ ن َ ] (اِ مرکب ) (از:تار + تن ، تننده + َ-َک ، پسوند) عنکبوت . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (انجمن آرا). این کاف ، کاف تصغیر است ، تارتن نیز همان است : تنند ارچه هر دو تار، بود راه بیشمارز زرتار مرد کار، بدیبای تارتن ....
-
سنیژه
لغتنامه دهخدا
سنیژه . [س َ ژَ / ژِ ] (اِ) ریسمانی باشد که از پهنای کار زیاده می آید و آن را جولاهگان نمی بافند و بر انگشت پیچیده بگوشه ای می گذارند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). ریسمانی باشد که از پهنای کار زیادت آید و آن را جولاهان نبافند، ب...
-
کارتنه
لغتنامه دهخدا
کارتنه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) عنکبوت . (ترجمان القرآن ). کارتن . کارتنک . (برهان ). تنند. (رودکی ص 1170). تننده . دیوپای . (رودکی ص 1296). جولا. کره تن . کروتنه . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ لغت کارتنه ) : ز دام کارتنه چون مگس فرار کندفضای روز...
-
مکتومان
لغتنامه دهخدا
مکتومان . [ م َ ] (ع ص ، اِ) نزد ارباب سلوک جماعتی را گویند از اولیا که چهار هزار تنند که همیشه در عالم می باشند و یکدیگر را نشناسند و جمال حال خود را ندانند و در کل احوال از خود و از خلق مستور باشند. و در «لطایف اشرفی » آورده که اکثر مکتومان در لباس...
-
سبعی
لغتنامه دهخدا
سبعی . [ س َ ] (ص نسبی ) نسبت بطایفه ای است که آنان را سبعیة نامند. صاحب لباب الانساب آرد: اینان گویند اشیاء علوی و سفلی همه هفت اند: آسمانها هفت است و زمین هفت و ستارگان و اقالیم ، دریاها، جزیره ها، رنگها، طعامها هفت است و هفته هفت روز است و اعضاء ظ...
-
کلاوه
لغتنامه دهخدا
کلاوه . [ ک َ وَ / وِ ] (اِ) کلافه و چرخه . (ناظم الاطباء). کلافه است که ریسمان خام بر چرخه پیچیده باشند. (برهان ). ریسمانی که بر چنگلوک تنند. (آنندراج ). کلاف . کلاوه ٔ ریسمان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برای ساعد و دست مبارکش گردون ز خط اسود و ...