کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنصر
معنی
(تَ نَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مسیحی شدن ، نصرانی گردیدن . 2 - به کسی یاری رساندن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنصر
فرهنگ فارسی معین
(تَ نَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مسیحی شدن ، نصرانی گردیدن . 2 - به کسی یاری رساندن .
-
تنصر
لغتنامه دهخدا
تنصر. [ ت َ ن َص ْ ص ُ ] (ع مص ) ترسا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مروسیدن به یاری کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
تن سر
لغتنامه دهخدا
تن سر. [ ت َ س َ ] (اِخ ) تنسر. نام مرد بزرگواری از پارسیان ایران بوده است که اورا موبد موبدان می گفته اند و نام او بهرام خورزاد و معاصر با شاهنشاه اردشیر بابکان و در آن زمان پادشاهی مازندران بالوراثه با مردی حنفشاه نام تعلق داشته که بر اردشیر در پاد...
-
تنثر
لغتنامه دهخدا
تنثر. [ ت َ ن َث ْ ث ُ ] (ع مص ) پراکنده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : تفرق القوم و تنثروا. (اقرب الموارد).
-
تنسر
لغتنامه دهخدا
تنسر. [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) گسسته شدن رسن . || پراکنده و منتشر گردیدن ریم زخم به شکستن . || پاره پاره فروریختن جامه و کاغذ. || متفرق و پراکنده گردیدن نعمت ، یقال : تنسرت النعمة عنه ؛ اذا تفرقت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از...
-
تنسر
واژهنامه آزاد
(ترکی) محل پخت و پز؛ آشپزخانه.
-
جستوجو در متن
-
تمجس
لغتنامه دهخدا
تمجس . [ ت َ م َج ْ ج ُ ] (ع مص ) گبر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مجوسی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مغ شدن و مغ بالضم بمعنی آتش پرست . (آنندراج ). مجوس شدن چنانکه گویند تهود و تنصر.(از اقرب الموارد). رجوع به مجوس و گبر و مغ شود.
-
متنصر
لغتنامه دهخدا
متنصر. [ م ُ ت َ ن َص ْ ص ِ ] (ع ص ) مروسنده به یاری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که کوشش میکند در یاری دیگری . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترسا شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسا و به کیش ترسایان درآمده . (ن...
-
ترسا شدن
لغتنامه دهخدا
ترسا شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نصرانی شدن . به دین مسیح درآمدن . تنصر : چون بهرام بن هرمز به پادشاهی بنشست همه عمال هرمز را بجای گذاشت و نعمان بن منذر را بملک عرب دست بازداشت و نعمان ترسا شده بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).وگر پوشم این نامداران همه...
-
مروسیدن
لغتنامه دهخدا
مروسیدن . [ م َ دَ ] (مص ) عادت کردن به چیزی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آموخته شدن . (ناظم الاطباء). || رنج بردن در کاری به وقت بی چیزی و مفلسی . (برهان ) (از جهانگیری ). رنج بردن به کاری . (انجمن آرا) (آنندراج ). || واکوشیدن . مم...