کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنسیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنسیق
/tansiq/
معنی
نظم و نسق دادن؛ ترتیب دادن و آراستن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آراستگی، تنظیم، رتقوفتق، ساماندهی، نسق، نسقدهی، نظم
۲. آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، بههم پیوستن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنسیق
واژگان مترادف و متضاد
۱. آراستگی، تنظیم، رتقوفتق، ساماندهی، نسق، نسقدهی، نظم ۲. آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، بههم پیوستن
-
تنسیق
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نظم دادن . 2 - به هم پیوستن .
-
تنسیق
لغتنامه دهخدا
تنسیق . [ت َ ] (ع مص ) آراستن و ترتیب دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیوستن سخن و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). بنظم کردن سخن و جز آن . (زوزنی ).- تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع) . ر...
-
تنسیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tansiq نظم و نسق دادن؛ ترتیب دادن و آراستن.
-
واژههای مشابه
-
تنسيق
دیکشنری عربی به فارسی
هم ترازي , عکسي که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکيل شده باشد , قطعه ادبي يا موسيقي مرکب از قسمتهاي گوناگون , تهيه عکس هاي بهم پيوسته
-
تنسیق صفات
لغتنامه دهخدا
تنسیق صفات . [ ت َ ق ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت است از آنکه متکلم موصوف واحد را صفات متعدد بیان نماید خواه به استقلال ...:خداوند بخشنده ٔ دستگیرکریم خطابخش پوزش پذیر.و خواه به اعتبار متعلقات ...:یاقوت لبا لعل رخا غنچه دهاناشمشادقدا سیم بر...
-
تنسیق الصفات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) tansiqossefāt در بدیع، ذکر کردن چند صفت متوالی برای کسی یا چیزی، مانندِ این شعر: دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر / که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود (سعدی: ۴۳۲)؛ حسنالنسق؛ حسن نسق.
-
واژههای همآوا
-
تنسیغ
لغتنامه دهخدا
تنسیغ. [ ت َ ] (ع مص )نرم و فروهشته گردیدن بن دندان . رجوع به تنسیع شود. || بار برزدن درخت از بن سپس ِ بریدن . || شاخ بر شاخ بیرون آوردن خرمادرخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
هم ترازی
دیکشنری فارسی به عربی
تنسيق
-
عکسی که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکیل شده باشد
دیکشنری فارسی به عربی
تنسيق
-
قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون
دیکشنری فارسی به عربی
تنسيق
-
تهیه عکس های بهم پیوسته
دیکشنری فارسی به عربی
تنسيق