کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنست
لغتنامه دهخدا
تنست . [ ت َ ن َ ](اِ) خانه ٔ عنکبوت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
جستوجو در متن
-
تاوستن
لغتنامه دهخدا
تاوستن . [ وَ / وِ ت َ ] (مص ) مقاومت کردن : عدوی تو تنست ای دل حذر کن نتاوی با کس ار با او نتاوستی .ناصرخسرو (دیوان ص 473).
-
پوییدن
لغتنامه دهخدا
پوییدن . [ دَ ] (مص ) رفتن . دویدن . رفتنی نه بشتاب و نه نرم . (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ). خبب . رفتن نه بشتاب : از آن راه نزدیک بهرام پوی سخن هر چه بشنیدی از من بگوی . فردوسی .یکی گازر آن خرد صندوق دیدبپویید وز کارگه برکشید. فردوسی .بدو گفت رو...
-
بارانی
لغتنامه دهخدا
بارانی . (اِ) نام کلاهی است که در روزهای باران بر سر گذارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کلاهی است هنگام باران پوشندش تا بآب باران جامه ها تر نشوند. و آن طریقه چهری (کذا) میباشد، خواجه فرماید : چرا باید که وامانی بملبوسی و مأکولی اگر مرد رهی بگذر ز بار...
-
افراط
لغتنامه دهخدا
افراط. [ اِ ] (ع مص ) فرمودن کسی را کار مالایطاق . || سبقت و مبادرت نمودن در برآوردن شمشیر از نیام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتابانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). شتاب کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی )...
-
پشیمانی
لغتنامه دهخدا
پشیمانی . [ پ َ ] (حامص ) حالت وچگونگی پشیمان . ندامت . ندَم . تندم . حسرت بر فعلی یاترکی رفته . سَدَم . تأسف . اَسف . دریغ. ارمان . (برهان قاطع). ید. ندمان . کیفر. (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ) (تفلیسی ) (برهان قاطع). تفکه . لهف . حسر : نخواستم ز تمنا...
-
شاگرد
لغتنامه دهخدا
شاگرد. [ گ ِ ] (اِ) آموزنده ٔ علم یا هنر نزد کسی . (فرهنگ نظام ). کسی که در نزد معلم و استاد تحصیل علم و کمال یا صنعت کند و کسی که در مدرسه به تحصیل بپردازد. تلمیذ و محصل و متعلم . (ناظم الاطباء). تلمیذ. (آنندراج ). کسی که در نزد معلم و استاد کسب علم...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ / پ ِ ی ِ ] (حرف اضافه ) برای ِ. بهرِ. ل ِ. جهت ِ. علت ِ. واسطه ٔ. سبب ِ : من امروز نز بهر جنگ آمدم پی پوزش نام و ننگ آمدم . فردوسی .سپه را بکردار پروردگاربهر جای بردم پی کارزار. فردوسی .آتش بر دیگ پی کار تست آب به بیگار تو در آسیاست . ناص...