کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تندار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تندار
واژهنامه آزاد
تَندار (Tandar) در گویش ملی مناطق جنوبی فارس و بوشهر به معنی (دار قالی) می باشد، که احتمالا مرکب از تن (تنیدن) + دار (چوب یا چهارچوب) می باشد.
-
تندار
واژهنامه آزاد
چارچوب ودار قالی بافی یا گلیم بافی و...
-
واژههای همآوا
-
تن دار
لغتنامه دهخدا
تن دار. [ ت َ ] (نف مرکب ) بزرگ جثه . تناور.فربه . کلان . درشت . بزرگ جسم : عطاط؛ مرد دلاور و تن دار.امح ؛ فربه تن دار. درعث ؛ کلانسال تن دار. کبر کبراً؛ بزرگ گردید و کلان و تن دار شد. قسطری ، ضروط، صهود، هدف ، هرجاس ؛ تن دار. (منتهی الارب ). || حافظ...
-
جستوجو در متن
-
صهود
لغتنامه دهخدا
صهود. [ ص َ ] (ع ص ) تندار. (منتهی الارب ). تناور. جسیم .
-
فرزل
لغتنامه دهخدا
فرزل . [ ف ُ زُ ] (ع ص ) درشت و تندار. (آنندراج ). رجل فرزل ؛ مرد درشت تندار. (منتهی الارب ). الرجل الضخم . ابن سیده گوید ثابت نیست . (از اقرب الموارد).
-
عرجوف
لغتنامه دهخدا
عرجوف . [ ع ُ ] (ع ص ) شترماده ٔ درشت تندار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
طنی
لغتنامه دهخدا
طنی . [ طُ نی ی ] (ع ص ) مرد تندار پرگوشت . (منتهی الارب ).
-
سرهبة
لغتنامه دهخدا
سرهبة. [ س َ هََ ب َ ](ع ص ) زن تندار درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ضروط
لغتنامه دهخدا
ضروط. [ ض ِرْ رو ] (ع ص ) تندار. ضخم . یقال : انه لضرّوط. (منتهی الارب ).
-
ضمخز
لغتنامه دهخدا
ضمخز. [ ض ُ م َ / ض ِ م َ ] (ع ص ) کلان و تندار از شترو مردم . || فربه از گشن . (منتهی الارب ).
-
عکرود
لغتنامه دهخدا
عکرود. [ ع ُ ] (ع ص ) غلام عکرود؛ کودک فربه تندار، یا نزدیک بلوغ رسیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رعکرد. و رجوع به عکرد شود.
-
عطاط
لغتنامه دهخدا
عطاط. [ ع َ ] (ع ص ) مرد دلاور و تندار. (از منتهی الارب ). شجاع و جسیم . (اقرب الموارد). و آن را غطاطنیز نقل کرده اند. (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).
-
عکرد
لغتنامه دهخدا
عکرد. [ ع َ رَ / ع ُ ک َ رِ / ع ُ رُ ] (ع ص ) غلام عکرد؛کودک فربه تندار، یا نزدیک بلوغ رسیده . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). عُکرود. و رجوع به عکرود شود.