کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنحنح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تنحنح
/tanahnoh/
معنی
صدا از سینه درآوردن؛ صاف کردن سینه و گلو که صدا روشن و صاف بیرون بیاید؛ پاک کردن گلو با بازدم کوتاه و شدید.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنحنح
فرهنگ فارسی معین
(تَ نَ نُ) [ ع . ] (مص ل .) آواز از سینه برآوردن .
-
تنحنح
لغتنامه دهخدا
تنحنح . [ ت َ ن َ ن ُ ] (ع مص ) متردد گشتن آواز در شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلو روشن کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گلو صاف کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خفیدن . (زوزنی ). سرفه ٔ بعمد. سرفه ٔ نرم...
-
تنحنح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanahnoh صدا از سینه درآوردن؛ صاف کردن سینه و گلو که صدا روشن و صاف بیرون بیاید؛ پاک کردن گلو با بازدم کوتاه و شدید.
-
واژههای مشابه
-
تنحنح کردن
لغتنامه دهخدا
تنحنح کردن . [ ت َ ن َ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفیدن . سرفه کردن .گلو روشن کردن : در رفت در سرای پرده بایستاد و تنحنح کرد. من آواز امیر شنیدم که گفتی چیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
واژههای همآوا
-
تنهنه
لغتنامه دهخدا
تنهنه . [ت َ ن َ ن ُه ْ ] (ع مص ) بازایستادن . (زوزنی ). بازایستادن از کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
اح اح کردن
لغتنامه دهخدا
اح اح کردن . [ اُ اُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تنحنح .
-
اخون
لغتنامه دهخدا
اخون . [ اُ ] (اِ) اخون اخون کردن ؛ تَنحنُح . (مقدمةالأدب زمخشری ).
-
آنح
لغتنامه دهخدا
آنح . [ ن ِ ] (ع ص ) دم برآرنده از تاسه و جز آن . بسختی نفس کشنده . || آنکه تَنحنح کند. آنکه سینه روشن کند. || مجازاً، بخیل ، یعنی آنکس که چون چیزی از او خواهند تنحنح آرد از بخل . ج ، اُنَّح .
-
انوح
لغتنامه دهخدا
انوح . [ اَ ] (ع ص ) بخیل که چون چیزی از او بخواهند تنحنح کند || صوت مع تنحنح . || فرس انوح ؛ اسب بسیارتنفس و اسبی که در رفتن کام لگام بدندان گیرد و سر بجنباند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
اخون اخون کردن
لغتنامه دهخدا
اخون اخون کردن . [ اُ اُ ک َدَ ] (مص مرکب ) تنحنح کردن . (مقدمةالأدب زمخشری ).
-
خوفیدن
لغتنامه دهخدا
خوفیدن . [ دَ ] (مص ) خفیدن . تنحنح کردن . (یادداشت بخط مؤلف ): اَلنَّحْنَحَة؛ بخوفیدن . (زوزنی ).
-
متنحنح
لغتنامه دهخدا
متنحنح . [ م ُ ت َ ن َ ن ِ ] (ع ص ) کسی که آواز آه آه را مکرر میکند و گلو را صاف وروشن می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تنحنح شود.