کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنار
لغتنامه دهخدا
تنار. [ ت َن ْ نا ] (ع ص ) تنورگر. تنوری ، مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). سازنده ٔ تنور. (از اقرب الموارد).
-
تنار
لغتنامه دهخدا
تنار. [ ت ِ ] (اِخ ) لویی ژاک ... از شیمی دانان معروف فرانسه (1777-1857 م .) و کاشف آب اکسیژنه . او پدر ادموند تنار است . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
تنار
لغتنامه دهخدا
تنار. [ ت ِ ] (اِخ ) فرزند لویی ژاک تنار است . وی در دانش شیمی و کشاورزی شهرت داشت . و اثر سولفوردو کاربن را برای دفعنوعی از حشره که شبیه به پشه ٔ درختی است . کشف کرد. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
تنار
لغتنامه دهخدا
تنار. [ ت ِ ] (اِخ ) نام باستانی ماتاپان ، دماغه و غاری است در لاکونی که در منتهی الیه پلوپونز قرار دارد. (از لاروس ): اهالی کرسیر... شصت کشتی جنگی تهیه کردند که به آبهای یونان بفرستند ولی از ترس شاه ایران (خشایارشا) بعد به فرمانده کشتی ها دستور دادن...
-
جستوجو در متن
-
تنورگر
لغتنامه دهخدا
تنورگر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه تنور سازد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنار. تنوری : مه تنورگر از هجر خود چنانم سوخت که آتش غم او مغز استخوانم سوخت . سیفی (از آنندراج ).رجوع به تنور شود.
-
تنوری
لغتنامه دهخدا
تنوری . [ ت َن ْ نو ری ی ] (ع ص نسبی ) تنار. تنورگر. (منتهی الارب ). تنورگر و نان پز. (ناظم الاطباء). منسوب است به تنور که افاده ٔ آشنا به صنعت آن و تجارت و کسب با آن را می کند. (از سمعانی ).
-
گی
لغتنامه دهخدا
گی . (اِخ ) (گی لوساک ) ژزف لوئی . دانشمند فیزیک و شیمیدان فرانسوی که به سال 1778 در سن لئونار دو نوبلا به دنیا آمد. در سال 1804 قانون انبساطگازها را کشف کرد. دو بار با بالن به هوا رفت ، یکی در سال 1804 به اتفاق بیوت تا ارتفاع 4000متری زمین و دیگر با...
-
جذام
لغتنامه دهخدا
جذام . [ ج ُ ] (ع اِ) علتی است . (مهذب الاسماء). بیماری است از فساد خون که بدن را میگدازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوره . (نصاب الصبیان ). خوره که بیماری بیستگی باشد و بپارسی لوری ومیسی گویند. (ناظم الاطباء). بیماری است که بهم میرسد از پراکندگی خل...