کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمکین کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمکین کردن
لغتنامه دهخدا
تمکین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمکین دادن . مدح . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || وقع گذاشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : از بس مکان که داده و تمکین که کرده اندخشنودم از کیای ری و، ازکیای ری . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454).دگر روز آمدش پوی...
-
واژههای مشابه
-
گران تمکین
لغتنامه دهخدا
گران تمکین . [ گ ِ ت َ ] (ص مرکب ) گران وقار. وقور. سخت تمکین . آنکه دیر تمکین کند. آنکه بسنگینی امری یا دستوری را بپذیرد و دیر انجام دهد : برس به داد من ای ساقی گران تمکین که توبه منفعل از روی نوبهارم کرد.؟ (از آنندراج ).
-
تمکین شیروانی
لغتنامه دهخدا
تمکین شیروانی . [ ت َ ن ِ ] (اِخ ) حاج زین العابدین بن ملا اسکندر شیروانی بسال 1193 هَ . ق . در شماخی متولد شد و در آنجا به تحصیل پرداخت و به فقر متمایل گشت و سپس به بغداد رفت و از آن جا به عراق عجم و گیلان و شیروان و مغان و طالش و آذربایجان و طبرستا...
-
تمکین یافتن
لغتنامه دهخدا
تمکین یافتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) رخصت یافتن . اجازه یافتن عملی را. فرصت یافتن : اگر اجابت باشد و تمکین یابم آنچه واجب است از نصیحت و شفقت بجای آرم . (بیهقی چ ادیب ص 147). با خود گفتم این پیغام بباید نبشت ، اگر تمکین گفتار نیابم بخواند. (تاریخ بیه...
-
حشمت و تمکین
فرهنگ گنجواژه
ثروتمندی.
-
تمکین و اطاعت
فرهنگ گنجواژه
فرمانبری.
-
زیردستی و تمکین و اطاعت
فرهنگ گنجواژه
فرودستی.
-
جستوجو در متن
-
condescends
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاهش می یابد، تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن
-
condescended
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افتخار، تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن
-
deigning
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعطیل کردن، تمکین کردن، لطفا پذیرفتن
-
condescend
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پایین آمدن، تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن
-
متابعت کردن
واژگان مترادف و متضاد
تبعیت کردن، پیروی کردن، فرمان بردن، تمکین کردن ≠ سرپیچیدن
-
obey
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اطاعت کنید، اطاعت کردن، تسلیم شدن، مطیع شدن، سرسپردن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن، تمکین کردن