کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تموک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تموک
/tamuk/
معنی
۱. هدف و نشانۀ تیر.
۲. نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومیرفت درآوردنش دشوار بود: ◻︎ پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تموک
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) نوعی تیر که دارای پیکان پهن باشد.
-
تموک
لغتنامه دهخدا
تموک . [ ت َ ] (اِ) نشانه ٔ تیر باشد که عرب هدف گویند. (برهان ). نشانه ٔ تیر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 274) (از فرهنگ جهانگیری ) (از اوبهی ). نشانه ٔ تیر تلوک است نه تموک اگرچه بعضی گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). || تیری است که به ابخاز می باشد و اکنون...
-
تموک
لغتنامه دهخدا
تموک . [ ت ُ ] (ع مص ) تمک السنام تمکا و تموکا؛ دراز و پرگوشت شدن کوهان شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمک شود.
-
تموک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تلوک› [قدیمی] tamuk ۱. هدف و نشانۀ تیر.۲. نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومیرفت درآوردنش دشوار بود: ◻︎ پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۹).
-
جستوجو در متن
-
نموک
لغتنامه دهخدا
نموک . [ ن َ ] (اِ) نشانه ٔ تیر. هدف . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف تموک است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تموک شود. || (ص ) نمور. (فرهنگ فارسی معین ). نم دار. پرنم . بر اثر رطوبت بوی ِ نا گرفته .
-
چوک زدن
لغتنامه دهخدا
چوک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . (فرهنگ خطی )(فرهنگ سروری ). بزانو درآمدن : پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی . (فیه ما فیه ).پیش باز آمدند و چوک زدندچوک چون اشتران لوک زدند. پوربهای جامی (از آنندراج ).برانم از عقب کوچ کرده ٔ خود ل...
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . (اِ) به معنی کمان باشد. (برهان ). کمان .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آواز بلند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). آواز بلند. صدای بلند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوکاشود. || ...
-
دست بردن
لغتنامه دهخدا
دست بردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تصرف کردن . دخالت کردن .- دست از پی چیزی بردن ؛ به کنه آن رسیدن . (آنندراج ).- دست بردن در چیزی ؛ آن را کمی تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). جرح و تعدیل کردن . اضافه و نقصان کردن .- دست بردن در نوشته ای یا خطی...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عمارةبن محمد یا احمد یا محمود مروزی از شعرای اواخر قرن چهارم ،معاصر آخرین پادشاهان سامانی و نخستین پادشاهان غزنوی . وفات ویرا مؤلف مجمعالفصحاء به سال 360 هَ . ق .گفته است و سپس قطعه ای از او در مدح سلطان محمود غزنوی و قطع...
-
خواجه
لغتنامه دهخدا
خواجه . [خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِ) کدخدا. رئیس خانه . || معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ : تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . (منسوب به رودکی ).مرد مرادی نه همانا که مردمرگ چنان خواجه نه کاری است خرد. رو...
-
زدن
لغتنامه دهخدا
زدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن ). ارمنی : گن (ضرب ، تأدیب ) و گنم (مضروب...