کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمنع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تمنا
واژهنامه آزاد
درخواست، خواهش، چیزی را با التماس خواستن.
-
جستوجو در متن
-
تشاجی
لغتنامه دهخدا
تشاجی . [ ت َ ] ()ع مص ) استوار و قوی شدن . || اندوهگین گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تمنع و تحازن . (متن اللغة). تحازن یعنی تظاهر به اندوه . (از المنجد). تشاجی زن بر شوی خود، تمنع و تحازن وی . (از اقرب الموارد). || گام نزدیک گذاشتن چاپار د...
-
سبعة
لغتنامه دهخدا
سبعة. [ س ُ ب ُ ع َ / س َ ع َ ] (ع اِ) شیر ماده . (منتهی الارب ).- اخذه اخذ سبعة ؛ (بالاضافه و قد تمنع حرفها) یعنی گرفت آن راگرفتن شیر ماده . (ناظم الاطباء).
-
صبحة
لغتنامه دهخدا
صبحة. [ ص َ ح َ / ص ُ ح َ ] (ع اِ) خواب پگاه و منه : الصبحة تمنع الرزق . || هر چه بدان پگاه تعلل و مشغولی کنند. || سیاهی مایل بسرخی . || سپیدی مایل بسیاهی . || سرخی مایل بسپیدی یا زردی . (منتهی الارب ).
-
شاغرة
لغتنامه دهخدا
شاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث شاغر: ارض شاغرة؛ زمین خالی از مانع و نگاهبان . (منتهی الارب ). بلدة شاغرة برجلها؛ ای لم تمنع من غارة احد لخلوها. (اقرب الموارد). || ارض شاغرة؛ زمین فراخ . (منتهی الارب ).
-
متمنع
لغتنامه دهخدا
متمنع. [ م ُ ت َ م َن ْ ن ِ ] (ع ص ) ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود. || غالب و مظفر و فیروز. || دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون ).
-
کمترک
لغتنامه دهخدا
کمترک . [ ک َ ت َ رَ ] (ق مرکب ) بسیار قلیل و اندک : آب اگرچه کمترک نیرو کندبند و وَرْغ سست و پوده بفکند. رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اندکی کمتر : شب تار و بیابان دورمنزل خوشا آن کس که بارش کمترک بی . باباطاهر.آلت آشکار جز سگ را مدان کمترک ...
-
تحرم
لغتنامه دهخدا
تحرم . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) حرمت جستن به صحبت کسی . (تاج المصادر بیهقی ). حرمت صحبت با کسی جستن . (زوزنی ): تحرم منه بحرمته ؛ حرمت جست به صحبت وی و پناه گرفت . (منتهی الارب ). تمنع و تحمی بذمة. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و در اساس آرد: تحرم فلا...
-
انداء
لغتنامه دهخدا
انداء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَدی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). شبنمها. نمها: فان الانداء تمنع من ان تجمد العصارة. (ابن البیطار در کلمه ٔ حصرم ) : خون چون صوب انواء و ذوب انداء میچکید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 393). مسایل انهار...
-
ترفع
لغتنامه دهخدا
ترفع. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) برتری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برتری کردن . (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد)...
-
ساختگی
لغتنامه دهخدا
ساختگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص ) چگونگی و کیفیت ساخته . ساخته بودن . و ساخته شدن . رجوع به ساختن و ساخته شود. || آمادگی . بسیج . بسیجیدگی . بسغدگی . فراهمی اسباب . مهیائی . آراستگی . عّده . عدت . ساخت . سامان . ساز : و ازآنجا لشکرها ساخته و ببخارا رسید...
-
حایل
لغتنامه دهخدا
حایل . [ ی ِ ] (اِخ ) ابن کلبی گوید: وادیی است میان دو کوه بنی طیی ٔ. امروءالقیس گوید : ابت اجاءٌ ان تسلم العام ربهافمن شاء فلینهض لها من مقاتل تبیت لبونی بالقُرَیّة أمّناو اسرحها غِبّاً بأکناف حائل بنوثعل جیرانها و حماتهاو تمنع من رجال سعد و نائل ...
-
ضأن
لغتنامه دهخدا
ضأن . [ ض َءْن ْ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب ) (دهار) (نصاب ). میشینه . (مهذب الاسماء). || ذوات الصوف من الغنم ذکراً کان او انثی . (بحر الجواهر). خلاف معز. (منتهی الارب ). گوسفند. ذوات الاصواف ، یعنی پشم و ران ماده باشد یا نر، نر آنان را کبش و ماده ...
-
کاظم رشتی
لغتنامه دهخدا
کاظم رشتی . [ ظِ م ِ رَ ] (اِخ ) (سید...) ابن قاسم حسینی گیلانی رشتی حائری از علمای اواسط قرن سیزدهم هجرت و از اکابر تلامذه ٔ شیخ احمد احسائی و بعد از وفات استاد مذکور خود نایب مناب او و در تمامی امور دینیه و مرجع و پیشوای سلسله ٔ شیخیه بوده و تألیف...
-
ذئب
لغتنامه دهخدا
ذئب . [ ذِءْب ْ ](ع اِ) گرگ . ذیب . سلق . ابوجعدة. سرحان . سید. اُویس .پچکم . ابوسرحان . کلب البر. ج ، اذؤب ، ذئآب ، ذوبان .جالینوس فی الحادیة عشرةمن مفرداته ، اما کبدالذئب فقد القیت انا منها مرارافی الدواء المتخذ بالغافت النافع للکبد و لکنی لم اجرب...