کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تمشی
/tamašši/
معنی
۱. راه رفتن؛ قدم زدن؛ روان گشتن.
۲. پیادهروی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمشی
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ شّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه رفتن ، گام زدن . 2 - (اِمص .) پیاده روی .
-
تمشی
لغتنامه دهخدا
تمشی . [ ت َ م َش ْ شی ] (ع مص ) رفتن توش (تبش ) شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی ). برفتن تپش شراب و مانند آن در اندامها، یقال : تمشت فیه حمیاالکأس ؛ ای ذهبت و جرت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تمشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamašši ۱. راه رفتن؛ قدم زدن؛ روان گشتن.۲. پیادهروی.
-
واژههای مشابه
-
تَمْشِي
فرهنگ واژگان قرآن
راه می رود (مؤنث)
-
جستوجو در متن
-
صفاالاطیط
لغتنامه دهخدا
صفاالاطیط. [ ص َ فَل ْ اَ ] (اِخ ) موضعی در شعر امرء القیس : فصفاالاطیط فصاحتین فعاسم تمشی النعاج به مع الأَرآم .(معجم البلدان ).
-
اطیط
لغتنامه دهخدا
اطیط. [ اَ ] (اِخ ) (صفا...) صفاالاطیط؛ موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است :لمن الدیار عرفتها بسحام فعمایتین فهضب ذی اقدام فصفاالاطیط فصاحتین فعاشم تمشی النعام به مع الارآم دارٌ لهند و الرباب و فرتنی ̍و لمیس قبل حوادث الایام .(از معجم ا...
-
رخی
لغتنامه دهخدا
رخی . [ رَ خی ی ] (ع ص ) رجل رخی ؛ مرد فراخ زیست . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).- رخی البال ؛ آنکه در نعمت و فراخی و آسایش و فراخی زندگانی است . (از ناظم الاطباء). واسعالحال . (از اقرب الموارد) : اذا تمشی [ الخمر ] فی عظامک جعلک خا...
-
قرواح
لغتنامه دهخدا
قرواح . [ ق ِرْ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر درازپای . || شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد. || زمین گشاده ٔ آفتاب رویه . || زمینی که خاص برای زراعت و نشاندن اشجار باشد. قریاح نیز به همین معنی است . || خرمابن بلندبالای تابا...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سوید. از کسانی است که در وقعه ٔ جمل با طلحه و زبیر بود. و او است که گوید: «واﷲ ما رایت مثل یوم الجمل لقد اشرعوا رماحهم فی صدورنا و اشرعنا رماحنا فی صدورهم و لو شأت الرجال ان تمشی علیها لمشت ، یقول هؤلاء لا اله الا اﷲ واﷲ اک...
-
متمشی
لغتنامه دهخدا
متمشی . [ م ُ ت َ م َش ْ شی ] (ع ص ) دونده و راننده . (ناظم الاطباء). جاری و روان شونده . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به تمشی شود. || فارسیان بمعنی سرانجام یافتن کار و سرانجام پذیر استعمال نمایند. (آنندراج ).- متمشی شدن کار و جز آن ؛ جریان یافتن آن . ب...
-
رمز
لغتنامه دهخدا
رمز. [ رَ ] (ع مص ) اشارت کردن به لب یا به ابرو یا به چشم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به لب یا به چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشارت کردن . (منتهی الارب ). اشاره کردن به لبها یا چشم یا ابروان و یا دهان و ثعالبی در فقه اللغةآن را...
-
جرباء
لغتنامه دهخدا
جرباء. [ ج َ ] (اِخ ) دختر عقیل بن علفة حارث مری . پدر وی از شاعران بزرگ دولت اموی بود و شعر نیکو میساخت و از اشراف و نجبای طائفه ٔ بنومرة بود که کسی را هم شأن و کفؤ خودنمیدانست چون نسب وی از هر دو سوی شریف بود و بزرگان قریش به مصاهرت با خانواده ٔ ...
-
باقلانی
لغتنامه دهخدا
باقلانی . [ ق ِ ] (اِخ ) ابوبکر الطیب . استاد علمای زمان خود بود معاصر قادر خلیفه و سلطان محمود غزنوی . از رسول (ص ) مرویست که در دین اسلام بهر صد سال عالمی خیزدکه وجود او سبب رواج کار دین و اسلام باشد و اهل جهان را استاد و راهنما باشد و علمای حدیث د...